spot_img

مارک زاکربرگ و ایلان ماسک هم طرفدار یارانۀ نقدی‌اند؟

چند سالی است که گروهی از نخبگان سیاسی و اقتصادی جهان، همراه با رهبران سیلیکون‌ولی، در سطح اولِ محافل دانشگاهی و مطبوعات و اجلاس‌های بین‌المللی، از ایده‌ای برای مبارزه با فقر و نابرابری تعریف و تمجید می‌کنند که به آن می‌گویند «درآمد پایهٔ همگانی»: چیزی شبیه به پرداخت یارانۀ نقدی در کشور خودمان، البته قدری حساب‌شده‌تر و در مبالغی که حقیقتاً امکان تأثیرگذاری در زندگی افراد را داشته باشد. به‌هرحال درآمد پایهٔ همگانی چیست و آیا می‌تواند پیشنهادی کاربردی برای التیام نابرابری اقتصادی باشد، یا اینکه یکی دیگر از آن درمان‌های ساده‌انگارانه و نپختهٔ سیلیکون‌ولی است؟

اسکوتر مک‌کوی بیست‌ساله بود که همسرش، میشل، اولین بچه‌شان را به دنیا آورد: پسری به نام اسپنسر. سال ۱۹۹۶ بود و مک‌کوی در شهر کوچک کروکی (کارولینای شمالی) زندگی می‌کرد. اسکوتر آن‌زمان با بورسیهٔ فوتبال آمریکایی به دانشگاه کارولینای غربی می‌رفت. او اولین عضو خانواده‌اش بود که به کالج می‌رفت.

پدر مک‌کوی معدن‌کار بود و با تونل کشیدن زیر دریاچه‌ها و بستر رودخانه‌ها بدنش را درب‌وداغان کرده بود. و پسرش ایمان داشت که اگر به کالج برود، زندگی‌اش سمت‌وسوی بهتری پیدا می‌کند. لذا وقتی اسپنسر به زندگی‌شان آمد، اسکوتر مصمّم ماند که در دانشکده بماند. ولی او که گرفتار وظایف پدری، تمرین فوتبال و کلاس‌هایش بود، وقت چندانی پیدا نمی‌کرد که سر یک شغل پاره‌وقت برود. میشل همین‌که از دبیرستان فارغ‌التحصیل شد، به‌عنوان معلم‌یار در یک مهدکودک محلی مشغول شد اما درآمدش آن‌قدر نبود که کفاف هر سه نفرشان را بدهد.

بعد پای کازینو به ماجرا باز شد.
چند ماه پس از تولد اسپنسر، دستهٔ شرقی سرخ‌پوستان کروکی یک کازینو در نزدیکی خانهٔ مک‌کوی افتتاح کرد، و به همهٔ حدود ۱۵ هزار عضو قبیله‌اش (از جمله اسکوتر و میشل) قول داد سهم مساوی از سود کازینو ببرند. اولین پرداختی‌اش نفری ۵۹۵ دلار بود: به قول مک‌کوی یک پاداش کوچولوی به‌دردبخور که بهتر از هیچی بود. مک‌کوی تعریف می‌کند که «اولین بار بود که به سفر می‌رفتیم. ما به ساحل میرتل رفتیم.»

پس از تولد اسپنسر، چک‌های کازینو هزینهٔ خودرو و مابقی قبض‌های خانواده را پوشش می‌داد. مک‌کوی می‌گوید: «خیلی بود!» او از کالج فارغ‌التحصیل شد و بعد به مدت ۱۱ سال مربی فوتبال در دبیرستان محلی آنجا شد. بیست سال گذشته و مک‌کوی هنوز بخشی از پولی را که قبیله دوبار در سال می‌دهد کنار می‌گذارد تا بچه‌هایش را (که الآن سه‌تا شده‌اند) به سفر ببرد. (او و میشل از هم جدا شده‌اند.) و درآمد کازینو رشد کرده است، و مبلغ چک‌ها نیز به‌هم‌چنین. در سال ۲۰۱۶، هر عضو قبیله تقریباً ۱۲ هزار دلار گرفت. بچه‌های مک‌کوی، و همهٔ بچه‌های آن اجتماع، از زمان تولدشان پول می‌گیرند که برایشان پس‌انداز می‌شود. قبیله پول آن‌ها را جدا گذاشته و سرمایه‌گذاری می‌کند تا وقتی بچه‌ها ۱۸ ساله شدند یک سرمایهٔ درست‌حسابی داشته باشند. دو سال پیش که اسپنسر ۱۸ ساله شد، به‌اصطلاح «صندوق خردسالان» او پس از کسر مالیات ۱۰۵ هزار دلار داشت. پیش‌بینی می‌شود خواهر ۱۲ ساله‌اش تقریباً دو برابر این رقم بگیرد.

مک‌کوی الآن مدیرکل باشگاه پسران کروکی است: یک مؤسسهٔ غیرانتفاعی که مهدکودک، مراقبت و سایر خدمات مشابه را به قبیله ارائه می‌دهد. در سن ۴۱ سالگی، کله‌اش را تیغ می‌زند و یک تی‌شرت شرکت آندرآرمور روی هیکل چهارشانه‌اش می‌پوشد، با یک دستبند پلاستیکی دور مُچ دستش که رویش نوشته است: «با مسیح که مرا قدرتمند کرده است، از پس هر کاری برمی‌آیم.»

اعضای مختلف قبیله، اسم‌های متفاوتی روی این پرداختی‌های نامشروطی گذاشته‌اند که دو بار در سال می‌گیرند. اسم رسمی‌اش «پرداختی سرانه» است. بچه‌های مک‌کوی به آن «پول گنده» می‌گویند. ولی آن آرمان‌گرایان ساکن سیلیکون‌ولی اسم دیگری برایش می‌گذارند: درآمد پایهٔ همگانی.
این ایده چندان هم تر و تازه نیست: توماس پین در سال ۱۷۹۷ یک‌جور درآمد پایه را پیشنهاد داده بود. ولی در این کشور، از تأمین اجتماعی و بیمهٔ سلامت که بگذریم، اکثر پرداختی‌های حکومتی بر اساس نیاز فردی‌اند تا صرفاً شهروندی هر نفر. ولی اخیراً برخی از رهبران صنایع فناوری‌پایه، از جمله مارک زاکربرگ و کریس هیوز (بنیان‌گذاران فیسبوک)، ایلان ماسک (یکی از بنیان‌گذاران شرکت تسلا) و سم آلتمن (رییس وای‌کامبینیتر) از این ایده هواداری می‌کنند چون آن را راه‌حل بالقوه‌ای برای آن اضطراب اقتصادی می‌دانند که اتوماسیون و جهانی‌سازی به بار آورده‌اند؛ یعنی همان اضطرابی که صنعت فناوری‌پایه در خلقش نقش داشته است.
بنا به این طرز فکر، اگر روبات‌ها و برون‌سپاری فرامرزی کارها همهٔ شغل‌ها را از بین ببرند یا حداقل جای شغل‌های کم‌مهارت را بگیرند، شاید زمانی برسد که دیگر شغل به اندازهٔ کافی در کار نباشد. آنگاه چه می‌شود؟ با انتخاب دونالد ترامپ، واقعه‌ای که به نظر برخی افراد دقیقاً ناشی از همین تنش بود، سؤالات دربارهٔ نحوهٔ حمایت از به‌اصطلاح طبقهٔ کارگر هم افزایش یافته‌اند. سیاست‌مداران هم فرصت را غنیمت شمرده‌اند. هیلاری کلینتون در کتاب تازه‌اش به‌نام آنچه اتفاق افتاد۳ می‌نویسد که سیاست درآمد پایه در کارزار انتخابات سال ۲۰۰۶ در ذهنش بود. در ماه سپتامبر، روهیت خانا (نمایندهٔ مجلس آمریکا از منطقهٔ سیلیکون‌ولی) لایحه‌ای ارائه کرد که می‌گفت میزان اعتبار مالیاتی بر درآمد ۱.۴ تریلیون دلار بیشتر شود، که عملاً از طریق اعتبار مالیاتی یک درآمد پایهٔ اندک برای مردم کارگر کم‌درآمد ایجاد می‌کرد. و شهردار شهر استاکتون (ایالت کالیفرنیا) اخیراً اعلام کرده است که این شهر قصد دارد از آگوست ۲۰۱۸ به برخی از سیصدهزار شهروندش ماهانه ۵۰۰ دلار بدهد. هزینهٔ این تجربه را یک سازمان متعلق به هیوز به‌نام پروژهٔ امنیت اقتصادی تأمین می‌کند.
ولی فقط دستهٔ شرقی کروکی نیست که اعضایش پول نقد نامشروط می‌گیرند: چندین دهه است که صندوق دائمی آلاسکا سالانه به شهروندانش بین ۱۰۰۰ تا ۲۰۰۰ دلار می‌دهد، و سایر قبیله‌های بومیان آمریکا هم درآمدهای کازینوهایشان را تقسیم کرده‌اند.

ذهن ثروتمندترین مردم آمریکا گرفتار این است که چگونه به فقیرترین‌ها پول بدهند. در این احوال، برنامهٔ کروکی یک نمونهٔ موردکاوی است که نشان می‌دهد آیا درآمد پایه حقیقتاً یک پیشنهاد کاربردی برای التیام نابرابری اقتصادی است، یا یکی دیگر از آن درمان‌های ساده‌انگارانه و نپختهٔ سیلیکون‌ولی برای یکی از غامض‌ترین مشکلات فراروی جامعه‌مان. شاید هم هر دو.
یک نگرانی دربارهٔ درآمد پایه آن است که افراد به امرار معاش با آن یارانه رضایت داده و دیگر کار نمی‌کنند. اما یک تحلیل داده‌ها در سال ۲۰۱۰ به سرپرستی رندال آکی (که در دانشکدهٔ امور عمومی لاسکین در دانشگاه کالیفرنیا-لس‌آنجلس مشغول پژوهش در زمینهٔ سیاست‌گذاری عمومی است) هیچ‌گونه تأثیر این پرداختی‌ها بر مشارکت کلی در بازار کار را نشان نداد.
از سال ۱۹۸۰، متوسط درآمد یک‌صدم درصد بالای آمریکا بیش از سه برابر شده است. برای ۹۰ درصد پایین هرم، این نمودار تقریباً یک خط صاف است.
وای‌کامبینیتر، شتاب‌دهندهٔ شرکت‌های نوپای مستقر در پالو آلتو، اوایل سال ۲۰۱۶ اعلام کرد که خودش یک تجربهٔ درآمد پایه را پیاده می‌کند که طی آن، تعداد کمی از ساکنین اوکلند پرداختی نقدی دریافت کرده و با یک گروه کنترل مقایسه می‌شوند. ایلان ماسک از شرکت تسلا هم درباره اوج‌گیری روبات‌ها هشدار داده است، چنانکه در نشست حکم‌رانی جهانی در اوایل امسال گفت اوضاع به سمتی می‌رود که تعیین یک درآمد پایه «ضروری» باشد. و وقتی که مارک زاکربرگ در جشن فارغ‌التحصیلی دانشگاه هاروارد در ماه می سخنرانی کرد، از یک درآمد پایه دفاع کرد و گفت که این کار می‌تواند «پشتوانهٔ» افراد «برای امتحان کردن ایده‌های جدید» باشد.

به قول روهیت خانا که نمایندهٔ حوزهٔ انتخابیهٔ هفدهم کالیفرنیا در قلب سیلیکون‌ولی است، انتخابات سال ۲۰۱۶ چشمان فناوری‌دوستان را بر نابرابری اقتصادی آشکار کشور باز کرد. او می‌گوید: «آن‌ها میلی به پس‌ضربهٔ پوپولیستی ندارند. آن‌ها میلی ندارند که تفرقهٔ منطقه‌ای در کشور بیافتد.»
ماهیت متغیر کار (به‌ویژه میان کارکنان ارشد حوزهٔ فناوری) همچنان یک مسألهٔ حیاتی برای نیروی‌کار آمریکایی است. یک مقالهٔ روشن‌گر نیویورک تایمز نشان می‌داد مردان و زنانی که مشغول توالت‌شویی و سایر کارهای کم‌مهارت برای شرکت‌هایی مثل اپل هستند، از شرکت‌های طرف قراردادی استخدام می‌شوند که شرایط اشتغال آن‌ها را تعیین می‌کنند. ترقی و مزایایی که در اختیار مهندسان و بازاریابان شرکت است، در دسترس آن کارگران نیست. چون این کارگران قراردادی‌اند، روی شرکت‌های بزرگ فناوری هیچ فشاری نیست که دستمزدشان را بالاتر ببرد، و در قبال تأمین خدمات سلامت هم هیچ مسؤولیتی ندارند. در سال ۲۰۱۵، رانندگان اتوبوس فیسبوک رأی به تأسیس اتحادیه دادند تا از آن نوع حفاظت‌های کارگران برخوردار شوند که این غول شبکه‌سازی اجتماعی از تأمینش امتناع می‌کرد.
از این منظر، تلاش‌ها برای پیش‌بُرد ایدهٔ درآمد پایه از سوی رهبران صنایع فناوری‌پایه، ریاکارانه به نظر می‌رسد. در اقتصاد جدیدی که یک‌شبه میلیاردر می‌سازد، بخشش میلیون‌ها دلار برای تجربه‌گری کار چندان دشواری نیست. بالاخره اگر قانون درآمد پایه تصویب شود، نه تک‌تک این شرکت‌های فناوری‌پایه، بلکه مالیات‌دهندگان‌اند که باید هزینه‌اش را بدهند.
برخی دیگر استدلال می‌آورند که مشکل درآمد پایهٔ همگانی، همان بخش «همگانی» است. در دنیایی که تک‌تک آمریکاییان یک چک بگیرند، بخشی از آن پول لزوماً برای ثروتمندان تلف می‌شود. برخی گروه‌های آزادی‌خواه مثل مؤسسهٔ کاتو حامی این ایده‌اند چون آن را جایگزینی برای برنامه‌های فعلی تأمین اجتماعی کشور مثل بیمهٔ سلامت و یارانهٔ سلامت و کوپن غذا می‌دانند که منفور لیبرال‌هایند. جیرد برنشتاین، محقق ارشد مرکز بودجه و اولویت‌های سیاست‌گذاری و اقتصاددان ارشد و مشاور اقتصادی سابق معاون‌رییس‌جمهور جو بایدن، می‌گوید: «وقتی منابع سیاست‌های ضدفقر چنین اندک و کم‌رمق‌اند، بویژه در این کنگره، باید در هدف‌گذاری‌مان دقیق و محتاط باشیم.»
برنشتاین چیزی از جنس بسط اعتبار مالیات درآمد حاصل را ترجیح می‌دهد، مانند همانی که خانا (نمایندهٔ درهٔ سیلیکون) پیشنهاد داده است، که به گفتهٔ او پول اضافه را همان‌جا می‌گذارد که باید و شاید: در جیب‌های جماعت کارگر. ولی او تصدیق می‌کند که لایحهٔ خانا با عنوان «قانونِ درآمدهای آمریکاییان را اکنون افزایش دهید» اساساً در کنگرهٔ فعلی راه به جایی نمی‌برد. برنشتاین می‌گوید: «ایده‌ای مثل ایدهٔ روهیت، راه درازی در پیش دارد. این اتفاق به این زودی‌ها نمی‌افتد. ولی معنایش این نیست که حتی اگر استراتژیک عمل کنیم، هیچ‌گاه رُخ نخواهد داد.»
حتی در آن سناریوهای تخیلی که لایحهٔ درآمد پایه در کنگره تصویب شود، شواهد چندانی در دست نیست که نشان دهد به نفع آن «مردان و زنان فراموش‌شده‌ای» خواهد بود که ترامپ در کارزار انتخاباتی‌اش توصیف کرد: همان مردمی که مصیبت‌شان، چشم سیلیکون‌ولی را به این مسأله گشود. به هرحال، ۲۰۰۰ دلار در سال بعید است جایگزین مناسبی برای آن ۵۰ هزار شغل کارگران اتحادیه‌داری در فلان کارخانهٔ فولاد محلی باشد که دیگر خبری از آن نیست.
تأثیر حقیقی آن پول بر قبیله شاید زمانی واقعاً روشن شود که نسل اسپنسر، همان نسلی که بعد از افتتاح کازینو به دنیا آمد، بزرگ شوند. ولی برای آن جماعت فناوری‌دوستان که درآمد پایه را درمان یک بحران خزندهٔ ملی یعنی نابرابری اقتصادی می‌شمارند، لحظه‌شماری تا آن زمان ملال‌آور است.
ایسیه لاپوسکی (Issie Lapowsky) از نویسندگان باسابقه وایرد است که در زمینه تکنولوژی و سیاست می‌نویسند. او پیش از این با نیویورک دیلی نیوز و مجله اینک نیز همکاری کرده است.
ترجمان/ Wired/خلاصه شده در افق اقتصاد

spot_img

مطالب برگزیده