«پاریس هیلتون» در تهران!
گزارشی از حضور فروشگاههای برند بینالمللی در ایران
گلی محمدی
پرسه
ظهر تابستان است. این که به نیت کوهپیمایی سر از مرکز خریدی در شمال تهران دربیاوری را شاید بیشتر باید به حساب تنبلی گذاشت. به قول معروف «کوه باید تو را بخواند»… وقتی در ظلّ آفتاب به نظر حس و حال خواندنش نیست، پس میتوان سرکی کشید در یکی از مراکز خریدی که چندان «مال» نیست! عبور میکنی از سربالاییهایی که حتی سنگفرش پیادهروهایش هم نمیتواند از اضطراب برجهای قد و نیمقد اطراف بکاهد. میرسی به ساختمانی با نمای سنگ رنگ و رو رفته که احتمالا متری n میلیون قیمتش است. شبیه نمای همین ساختمانهایی است که بساز بفروشها به شهر قالب کردهاند؛ سرد و بیروح. اتومبیل نیمچه لوکسی که جلوی در گذاشتهاند نشان از بازی آشنای این سالها دارد؛ «زیاد بخر، جایزه هم ببر»! در این مرکز خرید و در این ساعت البته چندان خبری نیست. با توجه به وجود «مال»ی بزرگتر و بسیار معروفتر در چند خیابان پایینتر حدس میزنی که احتمالا نباید اینجا پاخور آنچنانی داشته باشد. قدم زدن در بین مغازهها و طبقات این حدس را پررنگ میکند. هر طبقه احتمالا بنا به یک الگوی تجربهشده، اختصاص به یک صنف یا محصول دارد. جواهرات و صنایع دستی، کافه و خوراکیجات، لوازم الکترونیکی و پوشاک و لباس. سرکی میکشم در فروشگاهی که محصولات ارگانیک دارد. به واههای در بیابان میماند که میتوان لختی در آن آرام گرفت. پس از وراندازکردن اجناس و قیمتها و سوت کشیدن مغزم خریدکی میکنم و کارت میکشم. فروشگاه بر خلاف رویکردش کیسهی قابل بازیافت ندارد و بناچار برای این که بند و بساط را در دست نگیرم به آن تن میدهم. زمانهای شده… چیزهایی را که مادرها و مادربزرگها در خانه جلوی چشم ما میپختند و به هزار خواهش و تمنا به خوردمان میدادند حالا باید به قیمتی گزاف در بستهبندی «لوکسوری» تهیه کنیم. این از ناسپاسی ماست.
تحمیق، مسخشدگی و توهم ناشی از سبک و فرهنگی که از پس این محصولات به جوامع تزریق میشوند قابل چشمپوشی نیستند. فرهنگی که در مواجه با خودباختگی، ناکارآمدی و نابخردی عمیق، ضریب نفوذش بیشتر هم میشود.
ویترین
فروشگاههای کممشتری، مشتریان کمحوصله. در قیافه بعضیهاشان پیداست که وقتی صبح بیدارشدهاند، چند کیلو فحش نثار زمین و زمان و شاید خودشان کردهاند بابت نشستن در مغازهای که توش پرنده پر نمیزند. با یک حساب سرانگشتی میتوان فهمید که آیا برای کاسبان…(نمیدانم چرا نمیتوانم راحت از واژه کاسبان برای مغازهداران و صاحبان اینجا استفاده کنم…) یا صاحبان اجاره مغازهای درندشت با دکور و ویترینی که کلی خرجش است و داشتن چند فروشنده که ماه به ماه هوا نمیخورند (!) چقدر مقرون به صرفه است. انگار همه چیز در همان «ویترین» خلاصه میشود. اغلب با همین ویترین و سردر و «برند» سر و کار دارند. شاید خبر ندارند که در این چند سال اخیر بسیاری از برندهایی که برایش سر و دست شکستهاند در واقع نمایندگی نبودهاند. کسی پیدا شده رفته جنسی وارد کرده، کمی از آن و کمی از این. شیشه و بلورجات از یک سو و لباس و منسوجات هم از طرفی دیگر. از سالها پیش انگار نام یک منطقه یا خیابان (محلهی سابق) اقتضا میکند که تابلوی «برند»ها در آن علم شوند. بنا بر این قانون نانوشته، دیدن تابلوی یک برند جهانی تداعی میکند که «ما شهروند جهان هم هستیم» چرا که «نشانههای جهانی شدن را داریم» (!) غافل از این که شاید آن برند خبر نداشته باشد که در این نقطه از جهان هم شعبه دارد! با کنار هم قراردادن این معادلات میبینی که قراردادن تخممرغها در چند سبد شاید کمک کند که یکی از مرغها دوزرده بزاید و باقی کاسبیها را هم پوشش دهد. البته اگر همهی این بند و بساط خودش پوشش چیز دیگری نباشد!
پاریس در تهران!
سر میچرخانم به وسط معرکه. آن سوی پلههای برقی که حالا دیگر سرجهازی این جور جاها هستند، نگاهم به لوستری چند متری میافتد که از بالا تا پایین این مرکز خرید آویزان است. حدس میزنم سفارشی ساخته شده باشد. شبیه یک اثر هنری است در این بیابان کم آب و علف! در کمال ناباوری تابلوی فروشگاه «پاریس هیلتون» واقعیتی انکارناپذیر را برایم تداعی میکند: «اینجا ایران است و هر چیزی ممکن!» کسانی که «پاریس هیلتون» را نمیشناسند کافی است سرچی در گوگل بزنند و ببینند دنیا دست کی است! اما محض اشاره بد نیست بگوییم که پاریس هیلتون نوهی ارشد «کنراد هیلتون» بنیانگذار مجموعه هتلهای هیلتون است. اما شهرت او نه به آوازه خانواده بلکه به جنجالهای زندگی خصوصیاش برمیگردد. او به نوعی در برخی موارد پیشگام (!) به حساب میآید. حاشیههای او و تاثیری که بر آوازهی خانوادهی هیلتون گذاشت کار را به جایی رساند که والدینش او را به محروم کردن از ارث هم تهدید کردند. مدتی بعد از شهرتی که بیشتر با انتشار یک ویدئوی خصوصی نصیبش شد، او همچنان در رسانههای آن ور آبها خبرساز بود. در کنار اینها او (که از خانه قهر نکرده بود!) توانست با خوانندگی و تکآهنگهایی هم که منتشر کرد اخبار و خاطرات مربوط به سالهای نه چندان دور را تا حدی کنار بزند. شاید ذهن اقتصادی مشاوران و اطرافیانش سبب شد که از شهرت کسب شده برای تجارت استفاده کند. عطر، کیف، کفش، عینک آفتابی، لوازم آرایش و زیورآلاتی که مارک P مخفف نامش را در زمینه صورتی روی خود داشتند از حدود سال 2005 به بازار آمدند. بازاری که بخش عمده آن در آسیا قرار داشته و فروشگاههای زنجیرهای او در بیش از 80 کشور جهان دیده میشود. چرخه اقتصادی که به نام پاریس هیلتون در دنیا راه افتاد حتا در نرخ مبادلات 6-7 سال پیش تجارت چین و آمریکا که رقمی بیش از 28 میلیاد دلار بوده هم تاثیر خود را داشته است. در سال 2012 نویسنده روزنامه گاردین نوشت «افسانه ارتش آمریکا را فراموش کنید! تشکیلات اقتصادی پاریس هیلتون اثرگذارتر از هر راه دیگری در جهت گسترش «رویای آمریکایی» عمل میکند.» مارینا هاید اضافه کرده که:«با نگاهی به حضور آمریکا در عراق و افغانستان، یک تغییر بزرگ در سیاست استراتژیستهای ژئوپلتیکال واشنگتن قابل تصور است. آنها از پاریس هیلتون به عنوان یک اسلحهی ایدئولوژیک استفاده میکنند که بسیار موثرتر از گستراندن هزاران سرباز به منطقه در میان ملتها عمل میکند.» البته اگر نظر این نویسنده را بپذیریم، با نگاهی به سالهای اخیر پربیراه نیست اگر بگوییم نه تنها تعداد و انواع این اسلحهها بیشتر هم شده بلکه مناطق تحت نفوذ هم گسترش یافته است. حالا جنت جکسون و ماریا کری پایشان به عربستان سعودی بازشده و نیکی میناژ هم ظاهرا افتخار حضور نداده در لحظهی آخر! از این رو شاید سادهانگارانه به نظر برسد که خیال کنیم فقط با کفش و عینک و لباس زیر و لوازم آرایش طرفیم! تحمیق، مسخشدگی و توهم ناشی از سبک و فرهنگی که از پس این محصولات به جوامع تزریق میشوند قابل چشمپوشی نیستند. فرهنگی که در مواجه با خودباختگی، ناکارآمدی و نابخردی عمیق، ضریب نفوذش بیشتر هم میشود. سبک زندگی چیپ ولی پر زرق و برق پاریس و دوستانش که در هزاران ساعت برنامه تلویزیونی تحت عنوان «ریلیتی شو» به خورد مخاطبان اکثرا کم سن و سال داده شده همچون بذرهایی عمل کرده که چندی بعد محصولات فوق الذکر را برای مزرعهداران این زمین به عمل میآورد. بد نیست این را هم بدانید که بنا بر اعلام صفحهی اینستاگرام نمایندگی انحصاری پاریس هیلتون(!) در ایران 5 فروشگاه دارد که حتی یکی از آنها در نمکآبرود است! و عجیبتر این که در یکی از پستهایش، به مناسبت تولد پاریس خانوم ویدئوی یکی از کلیپهای آنچنانی او را گذاشته است با اعلام خبر تخفیف 50درصدی به همین مناسبت! این تعارضات و تناقضات و چندگانگیها باز مرا با واقعیت مورد اشاره ابتدای گزارش مواجه میکند و سوالاتی چند هم پدید میآورد. در زمانهای که به گفته فلان وزیر تحریم دارو امانها را بریده این سوال هست که چرا «پاریس هیلتون» شامل تحریمها نشده؟! پاسخ مشخصی به این سوال ندارم. سوالات و تاملات بیشتری هم هست که جایشان در این «گزارش» نیست.
تکمله
از مرکز خرید بیرون میزنم. در مقابل همینجا، روی شیبِ نمیدانم چند درجه، تابلوی یک نیمچه «مال» دیگر به چشم میخورد که یک «ترین» به تنگش چسباندهاند. چند قدم به سمتش میروم تا ببینم چه خبر است. به کودک و غذا مربوط است ولی دلم نمیخواهد جلوتر بروم. پیاده راه میافتم. در آفتاب تند دور میشوم از کوههایی که در محاصرهی برجها و مالها و فودکورتها انگار غریبانه تک افتادهاند. نمیدانم شهر من گم شده است یا من در آن گم شدهام.
شماره 30 افق اقتصاد