spot_img

سلسله یادداشت‌هایی در باب «عرفان و شهر در سینمای ایران»-1

گریز از شهر پرآشوب

نگاهی به فیلم «زیر نور ماه» ساخته رضا میرکریمی

شهاب تقی‌پور-جامعه‌شناس

در شماره صفر سلسله یادداشتهایی درباب «عرفان و شهر در سینمای ایران» ضمن اشاره گذرا به فیلم «زیر نور ماه» این وعده را دادم که اولین شماره یادداشت پرداخت تفصیلی به این فیلم است. بدون ذکر مقدمه سعی می‌کنم از خلال شخصیت‌ها، اشیا و موارد عینی موجود در فیلم هم به داستان آن بپردازم و معنایش را دریابم.

سیر و سلوک پیشنهادی فیلم گریختن از مرزهای شخصی‌ای هستند که نهادهای آموزشی و اداری در راه گشت و ‌گذار تغییرگرایانه انسان می‌کارند. چه دسته‌ای از روشنفکران که با حصارهای آکادمیک و پشت میزنشینی از جامعه دورافتاده‌اند، یا سیاستمداری که در راهروهای تودرتو و کرخت اداری آرمانش را گم کرده یا روحانی‌ای که در انبوه متون بی‌ارتباط به بیرون غرق است.

سیدحسن

سیدحسن جوان بیست و هفت-هشت ساله‌ای است که از روستا می‌آید و بیشترین دغدغه‌اش تحقق رویای پدر سنتی و پیرش است که همیشه دوست داشت بچه‌اش را در لباس روحانیت و نماینده خدا در روستا ببیند و برای مردم محل به شکل سنتی یک روحانی باشد ، یعنی روضه بخواند و به مردم روستا کمک کند به خدا برسند. سیدحسن اما دچار تناقض درونی است. برای سیدحسن تبدیل شدن به یک روحانی سنتی صرف جذابیتی ندارد و تصویر انتزاعیش از روحانی مردمی(پدربزرگش) با آن چیزی که در اطرافش می‌بیند یعنی انسان روحانی میانگین سنتی و امثال مدیر حوزه‌اشان (که نقشش را مهران رجبی باز می‌کند در فیلم) که دگم و قشری‌گرا و بی‌خلاقیتند در تناقض است.

دلیل اینکه پدربزرگش این همه محبوب بود چه بود؟ سیدحسن در صحنه‌ای از فیلم دلیل محبوبیت پدربزرگش را یکی بودن با مردم و در میان آن‌ها شبیه آدم عادی بودن می‌دانست.

لباس

لباس برای سیدحسن بار اجتماعی ناخواسته‌ای داشت. یک نشانه که فاصله‌انداز است و خود به خود او را از مردم و شبیه پدربزرگ بودنش دور خواهد کرد. کل قصه فیلم از این طریق به این قضیه لباس مربوط می‌شود. لباس فقط دوگانگی پدربزرگ بودن یا شبیه روحانی رییس حوزه بودن نیست. لباس یک معنای اجتماعی-ناریخی وسیعی را دربردارد.

مترو

بهترین صحنه‌های فیلم لحظاتی هستند که سید حسن در مترو به نگاه آدم‌ها به لباس‌ها می‌نگرند و نگرش احتمالی آن‌ها وقتی یک روحانی وارد مترو می‌شود. چنین صحنه‌های زیبا و پرمعنایی که از دل تضادها و امکانات شهر بیرون می‌آیند را در فیلم «در غربت» شهیدثالث نیز می‌بینیم یا فیلم «ماراتن» امیر نادری. وسایل نقلیه سهم بزرگی در هنر سینمای موج نوی ایران دارد. از فیلم‌های جاده‌ای و ماشین‌های کیارستمی گرفته تا اتوبوس فیلم «آینه» و تاکسی فیلم «تاکسی» و موتور «حسین آقا» در فیلم طلای سرخ. وسایل حمل و نقل قصه را پیش می‌برند. ابزارهایی برای جست‌‌و‌جو و گشت‌گذار فلسفی و معنایی‌اند. در اینجا هم مترو و تماشای زندگی دیگران، حرف‌های ساده مردم و نوع نگاه کردنشان برای سیدحسن پیام دارد. او اصالت را به بین مردم بودن می‌دهد. دنبال آن لحظه عارفانه نه در گوشه‌ی انزوا بلکه بین مردم است. شکلی از عرفان اجتماعی که پیگیر نابرابری‌های اجتماعی است.

پل رسالت

آن لحظه عارفانه و آن مردمی که عارف باید با آنها درآمیخته شود زیرپلی‌ها هستند. یک فالگیر نوجوان لباس سیدحسن را دزدیده بود، همان لباسی که سیدحسن به خیاط برای مراسم عمامه‌گذاریش سفارش داده بود. حالا سیدحسن به زیرپلی‌های پل رسالت تهران رسیده. ورشکسته‌ها و بیکارانی که هر یک به دلیلی به کارتن‌خوابی کشیده شده‌اند و سیدحسن که می‌بیند عبایش را دور کمر یکی از افراد بیمارزیرپل‌خواب بسته‌اند از قصدش برای بازپس‌گیری عبا پشیمان می‌شود.

عرفان اجتماعی

اگر چه سیدحسن یک شخصیت طلبه در فیلم است اما شاید جاهای دیگر نیز قابل ردیابی باشد. بین روشنفکران و مسئولان حکومتی نوپا. جنس عرفانی که معنویت را درعدالت می‌جوید شاید پیشتر با شریعتی شروع شده بود. شریعنی در نقد روشنفکران دهه ۴۰ می‌گوید آن‌ها از بافت فرهنگی خود هیچ نمی‌دانند و این را مطرح می‌کند که چگونه می‌توان در عین فاصله نگرفتن از مردم به یک مصلح اجتماعی تبدیل شد. مفهومی که شریعتی روشنفکری پیامبرگون می‌نامد. حالتی بین دانشمند و آدم عادی. پیامبران حتی از بین عامیان نیز بودند اما عامه را دچار تحول کردند.

مراحل سیر و سلوک

سیر و سلوک و مرحله‌به‌مرحله پیش رفتن عارف این‌طور پیش می‌رود که نهایتا سیدحسن لباس روحانیت را بر تن می‌کند. اما مراحل روحانی شدن بیش از اینکه با نوشتن و خواندن و عزلت‌نشینی و عبادت صرف سر شود با کنش برابرخواهانه سالک در اجتماع پیش می‌رود. در صحنه‌ای نمادین از فیلم سیدحسن کل کتاب‌هایش را می‌فروشد تا برای زیرپلی‌ها غذا بخرد. از این جهت فیلم شاید نقدی اجتماعی به شرایط کشور بعد از دو دهه انقلاب مطرح می‌کند. اینکه با ماندن در ایده‌ها و  در نظر نگرفتن خصایص زمینه‌ای و مسائلی که در بافت جسمانی و اجتماعی شهر به طور عملی هویدا می‌شوند نمی‌شود زندگی را تغییر داد. سیر و سلوک پیشنهادی فیلم گریختن از مرزهای شخصی‌ای هستند که نهادهای آموزشی و اداری در راه گشت و ‌گذار تغییرگرایانه انسان می‌کارند. چه دسته‌ای از روشنفکران که با حصارهای آکادمیک و پشت میزنشینی از جامعه دورافتاده‌اند، یا سیاستمداری که در راهروهای تودرتو و کرخت اداری آرمانش را گم کرده یا روحانی‌ای که در انبوه متون بی‌ارتباط به بیرون غرق است. سیدحسن در راه سیروسلوک به پلی برمی‌خورد که در زیر آن با آدم‏های بیچاره و بدبختی مواجه می‏شود كه آن حوالی زندگی می‏كنند؛ شبگردها، ولگردها، معتادها، ورشكسته‏هاو… جایی که می‌تواند از این حصارها، اتاق‌ها و راهروها و حجره‌ها بیرون بزند و واقعیت را عملگرایانه لمس کند.

مدیر حوزه علمیه

مهران رجبی در این فیلم نقش مدیرمحافظه‌کاری را بازی می‌کند که از این گله می‌کند که چرا طلبه‌های جدید موهایشان را بلند می‌کنند و خود را نماینده قشری از روحانیون نسل گذشته می‌داند که حتی در جمع نوشابه هم نمی‌خوردند. کارگردان به خوبی با پرداختن دقیق به این شخصیت نقطه اعتراض خود را به سمت طیفی از سنت‌گراها می‌برد که بسیار سخت‌گیر و قشری‌اندیش‌اند. علیرغم اینکه میرکریمی‌ای که «یک حبه قند» را ساخته یک سنت‌گرا باید در نظر گرفت اما با خلق شخصیت مدیر حوزه سنت بی‌نقد و رها گذاشته نمی‌شود. فیلم‌ساز مهران رجبی‌هایی را در بدنه سیستم اداری، زندگی اجتماعی و در قامت کارمندها و معلم پرورشی‌های دگم که نسل پس از انقلاب زیاد تجربه کرده است به تصویر می‌کشد. همه ما یک مهران رجبی این‌ چنین در زندگی سراغ داریم. کسانی که تلاش می‌کنند تعاریف جزمی‌اشان را از همه چیز بر دیگران غالب کنند. چه در قالب معلم پرورشی یا ناظم مدرسه چه در قالب مدیر حوزه. شاید جدال بین این تیپ از مهران رجبی‌ها و سیدحسن‌ها در شکاف نسلی دهه سی و چهلی‌ها با دهه شصت یا هفتادی‌ها قابل پیگیری باشد. نسلی سنتی‌تر در مقابل نسلی که در معرض جهانی‌شدن و‌ ارزش‌های جدید است. چنین تضادی به شکل دیگر در رپ اعتراضی فارسی که همان سال‌ها شکوفه زد قابل پیگیری است.

جوجه

پسرک آدامس‌فروش فال‌گیر که لباس سید حسن را دزدید جوجه لقب داشت. کسی که در انتهای فیلم مشخص می‌شود نام اصلیش قاسم است، شخصیت گمشده عرفانی‌ای بود که در شهر افشاگر رازهای ناگفته بود. نام قاسم یادآور شخصیت قاسم پسر نوجوان امام حسن(ع) در صحنه کربلا است. همان‌طور که در صحنه جنگ صحرای کربلا کسی قاسم را نمی‌شناسد و او خود را به بقیه این چنین معرفی می‌کند که من قاسم هستم پسر امام حسن، در این فیلم نیز گمشده حقیقت فیلم باید دیده می‌شد. پسر آدامس‌فروشی که قلبی پاک داشت اما بخاطر شرایط اجتماعیش دست به دزدی‌های کوچک و جابجایی مواد می‌زد. این شخصیت نقطه‌ای از جهان است که باید دیده شود. کودکی که بزهکاری به مثابه تنها راه ابقای حیات برایش ظاهر می‌شود. این نوجوان به خوبی نشان می‌دهد که طردشدگی و حذف‌شدگی به انتخاب آدم‌ها خیلی مربوط نیست. فیلمساز با به وجود آوردن شکلی از رابطه پدر و‌ پسری بین سیدحسن و جوجه همه ما را پدر می‌کند تا به مسئولیت اجتماعی‌مان در باب فرزندان گمشده‌مان بیندیشیم. فرزندان گمشده همان زیرپلی‌ها هستند. انسان‌های باشخیصتی که  شرایط اجتماعی نابرابر آنها را به این روز درآورده.

پهلوون و نوچه‌اش

فیلم یک رابطه شبیه پدرپسری دیگر را در شخصیت‌های پهلوون و نوچه‌اش به تصویر می‌کشد. کسانی که از زیرپل‌خواب‌ها هستند. آن‌ها وقتی از معرکه‌گیری‌های قدیمشان می‌گویند گذشته باعظمت‌شان را یادآور می‌شوند. زمانی که آ‌ن‌ها نیز با بقیه برابر بودند. پهلوون بازنشسته زیر پل رسالت شبیه مرشد یا مراد خانقاه زیر پل رسالت است. همان طور که واژگان نامه به خدا را او خلق می‌کند. کلماتی که رمز طریقت یعنی امیدواری و اتصال با خدا در همه لحظات را یادآور می‌شوند. حتی سیدحسن که وقتی زیرپل می‌رود و سعی دارد بدون پیش‌فرض با کارتن‌خواب‌ها روبرو شود حالت مرادگون پهلوون را می‌پذیرد.

عریضه‌نویس خوش‌خیال

شخصیت عریضه‌نویس شبیه شخصیت لاغر و با مشکل عقب‌ماندگی ذهنی نوچه پهلوون که متوهمانه خود را پهلوون نامیده بود خود را یک وکیل یا عریضه‌نویس حرفه‌ای می‌پندارد. شبیه نوچه پهلوون که شعرهای فی‌البداهه عرفانی سمبلیک می‌گوید عریضه‌نویس خوش خیال نیز شکلی از عمل‌گرایی و غرق شدن در زمان حال را یادآوری می‌کنند. عریضه‌نویس هر روز یک عریضه می‌نویسد و صبح با باور کامل به استخدام به سمت دادگستری می‌رود اما غروب شکست‌خورده برمی‌گردد. شخصیت عریضه‌نویس خیالباف لحظه تراژیک زندگی را به تصویر می‌کشد. شبیه اسطوره یونانی سیزیف که تخته سنگی را به دوش گرفته و تا قله یک کوه حمل کند، اما همین که به قله می‌رسد، سنگ به پایین می‌غلتد و او باید دوباره این کار را انجام دهد. تراژدی‌ای که در معنای فیلم بازتاب دارد. فیلمی که قصه روحانی‌ای است که تلاش می‌کند جهان را تغییر بدهد اما می‌بیند که وضعیت فقط بدتر می‌شود. چه كسی باید به فكر كودكان خیابانی باشد. چه كسی باید به فكر طرد شده‏های اجتماع باشد؟ آیا خدایی كه روزی‏شان را می‏دهد، آنها را فراموش كرده است؟! آیا خدا از بنده‏های خوب خود نخواسته كه به فكر یتیمان و مسكینان و فقیران و در راه ماندگان باشند؟ آیا وظیفه حمایت از آنان را بر عهده دولتی که ادعای دینداری دارد  نیست؟ در انتهای فیلم اما شهرداری ولگردان را جمع كرده و خیابان تمیز و خلوت است. تنها یک دختر خیابانی باقی مانده گوشه‏ای بین زباله‏ها و آشغال‏ها خودكشی كرده و در حال اغما با خدایش حرف می‏زند.

خواهر جوجه (پایان فیلم)

سید، دختری را که خودکشی کرده(خواهر جوجه)  را به بیمارستان می‏رساند و برای شفا و رستگاری او دعا می‏كند و در خلوت مدرسه به نماز می‏ایستد. او موفق می‌شود حداقل جان یک نفر را نجات دهد. در صحنه آخر فیلم وقتی خواهر جوجه که حالا از بیمارستان آمده برای سیدحسنی که قصد عمامه‌گذاری ندارد لباس می‌فرستد او را در کار انجام‌شده قرار می‌دهد. اینجا هم مثل عرفان اسلامی امثال ابن عربی زن ساقی شراب الهی و مسبب دیدن نور و‌ خدا از سمت سالک می‌شود.  صمیمتی معنویت‌گرا که به تصویر کشیده نشد اما از خلال داستان عاشقانه نیمه‌کاره‌ای رقم خورد.

در پایان درباره معنای کلی فیلم باید گفت که شخصیت‌های فیلم شخصیت‌های جداشده‌ای هستند که همه انسان‌ها در درون خود نیز دارند. پهلوون، عریضه‌نویس، مطرب، جوجه، سیدحسن و بقیه همه اشکال متفاوتی از خود انسان هستند که در لحظات متفاوت زیستن بروز پیدا می‌کنند. فیلم اگرچه شخصیت اصلیش را پیروز از معرکه بیرون می‌کشد اما هم‌چنان به شهر بدبین می‌ماند. اگرچه سیدحسن جان خواهر قاسم را نجات داد اما در لحظه آخر فیلم هنگام تحویل گرفتن قاسم در کانون اصلاح و‌تربیت، سیدحسن وعده رفتن به روستای زیبا را به او‌ می‌دهد. از این حیث و به خصوص بعد از قلع و قمع نهادی و قانونی زیرپلی‌ها توسط شهرداری فیلمساز نشان می‌دهد که بسیار به شهر بدبین است و معتقد است برای عرفانی زیستن باید از شهر گریخت. گریختنی که انگار از سیدحسن به شخصیت‌های فیلم بعدی رضا میرکریمی یعنی فیلم «اینجا چراغی روشن است» منتقل می‌شود، فیلمی که به طور کامل در روستا اتفاق می‌افتد.

نیمه اول مهر 99 | شماره 52 افق اقتصاد

spot_img

مطالب برگزیده