spot_img
بهرام کلهرنیا در گفت‌وگوی اختصاصی با «افق اقتصاد»:

پیروزی‌های انسانی، اجتماعی یا اقتصادی نیازمند زیرساخت‌های فرهنگی است

بهرام کلهرنیا

آرش یعقوبی

«وَرد» یعنی گل سرخ. بهرام کلهرنیا استاد گرافیک و حالا پایه‌گذار گالری «ورد» از معنای آن و ریشه‌های فارسی این واژه در اندیشه سهرودی می‌گوید. از گفت‌وگو درباره هستی‌شناسی تاریخی ایرانی می‌گوید و در عین حال واقف است که انسانی معاصر است. در بحبوحه‌ی اخبار جورواجور عمدتا ناخوشِ اجتماعی، سیاسی و اقتصادی، به هوای گشایش گالری «ورد» با او به گفت‌وگو نشستیم. «اقتصاد خلاق» و «اقتصاد و فرهنگ» از مقولاتی است که پیشتر در «افق اقتصاد» بدان پرداخته‌ایم و در مسیر پیش رو بیشتر بر آن متمرکز خواهیم بود. ضمن سپاس از رحمان حسینی و پروانه ستاری برای حضور در مصاحبه و کمک به انتشار این گفت‌وگو، دعوت می‌کنیم تا گپ اختصاصی «افق اقتصاد» را با بهرام کلهرنیا از نظر بگذرانید.

هدف و چشم‌انداز

در شرایط فعلی اقتصادی چه هدف و چشم‌اندازی برای راه‌اندازی این فضا داشتید؟

من معلم هستم. و معلمی برایم نه شغل و کار بوده نه چیز دیگر. این مسیر یک جور محتوای اندیشه‌ای و تصمیم‌گیری فردی بوده. معلم‌ها آدم‌های بدهکار روزگار ما هستند که همیشه زندگانی‌شان مثل مجنونین تاریخ هستند و آشفته‌گویان هذیانی روزگارند! ذات معلمی در آدم فرمان‌های خودش را صادر می‌کند. این‌جا احتمالا به عنوان آخرین پروژه زندگانی که ممکن است فرصت انجام آن را داشته باشم. این چنین بود که خواستم در فضای فرهنگی هنری ایران اقدام دیگری انجام دهیم که تاکنون انجام نشده. نه مدیران دولتی، نه موزه‌ها نه گالری‌ها نه هنرمندها این کار را انجام نداده‌اند. ما جریان هنری نداریم. یعنی چیزی که به یک طریقی تبدیل به یک شیوه‌مندی در بیان شود یا با کمی گزافه‌گویی به سبکی در هنر تبدیل یا به چیزی تبدیل شود که «بماند»…

پیروزی مالی هنرمندان

امروز تهِ فروش با قیمت کلان همه را شب‌ها به هذیان وادار می‌کند و به جای خروپف، خُرپول می‌کنند! تصور می‌کنند که کارشان به پول تبدیل می‌شود. اصلا این طور نیست. (با خنده) نقاش باید برود درویشی انتخاب کند، آن پول‌ها به او نمی‌رسد. آرتیست باید بپذیرد که سقف پیروزی مالی‌اش اینجاست و بالاتر نخواهد رفت. هرگز در طول تاریخ، حداقل کمیابند هنرمندانی که در جهان به پیروزی‌های اقتصادی رسیده باشند. ما هم نباید بیش از آن توقع داشته باشیم. به هر صورت کاری که گالری‌ها، موزه‌ها، مدارس هنر و جامعه نکرده را ما دوست داریم انجام دهیم. ما یک نسل فکری را که مورد تایید همه گروه‌ها قرار گرفته را اشاعه دهیم. می‌توانیم پرچم یک طرز اندیشه را به دست بگیریم. الان فیگورش را گرفته‌ایم. و با نمایش‌های پیاپی این اتفاق رخ می‌دهد. چیز دیگری که در کار این گالری اهمیت دارد این است که ما نمی‌خواهیم فقط نقاشی کنیم. گرافیک اوج بیان اجتماعی را به خود متعلق می‌کند. اجتماعی‌ترین شاخه‌ی فعالیت هنری است در شاخه هنرهای تجسمی. و به همین صورت با گرافیک شروع می‌کنیم. ضمن این که ارزان‌ترین هم بوده. طراحان گرافیک در ایران، بردگان سفارش‌دهندگان‌شان هستند. فقط تازیانه دست‌شان نیست. سفارش‌دهندگان‌شان تحقیر و توهین و سرزنش را همچون تازیانه البته در قالب زبان می‌زنند. و طراحان در این روزگار با فروتنی به صاحب این تازیانه اعتنا نمی‌کنند. گرده‌های طراحان گرافیک زخم‌های ناپیدا و غریبی دارد. این گرایش که ما می‌توانیم با گرافیک پیغام‌های فاخر انسانی، اجتماعی بسازیم یعنی که دیگران را به دیدن به طریق دیگری دعوت کرده‌ایم و پیغام‌های اجتماعی معاصر را هم رویش بگذاریم.

در کنار آنها تصویرسازان، خوشنویسان، آگاهانه خوشنویسانی که از جنس تاریخ بیشتر هستند را دعوت کرده‌ایم که کنار ما قرار بگیرند. آنها هم باید تغییری در رویه‌هاشان بدهند اگر بخواهند با ما همراهی و همکاری کنند. و خوشبختانه به نوعی هم پذیرفته‌اند. تمام صنوف هنری هر کدام با روایت خودشان می‌توانند در این ماجرا حضور داشته باشند. اینجاست که می‌شود ادعا کرد که ما داریم جریانی در اندیشه و تولید هنر به وجود می‌آوریم. آن گمشده فرهنگ معاصر را می‌توانم بسازم. آقای وزیر فرهنگ و هنر کجایید؟! شما باید ادعای این ماجرا و پرچم آن را به دست بگیرید که نگرفتید.

به جای «هنر گلخانه‌ای»

اگر هنر در گالری را صرفا به عنوان «هنر گلخانه‌ای» در نظر بگیریم که فقط در محدوده خاصی می‌ماند، برای تحقق آن انتشار اجتماعی که اشاره کردید و کاربردی‌تر کردن هنر و رفتن آثار هنری به بطن جامعه در جهت انتشار آن اندیشه برنامه‌ یا ایده‌ای دارید؟

در گالری‌ها آثار هنری روی دیوار می‌رود. کلکسیونر می‌خرد و می‌برد در خانه‌اش آن را حبس می‌کند. موزه آن‌ها را در مخزنش حبس می‌کند. آقای جکسون پولاک کارش در موزه هنرهای معاصر است. چند نفر در ایران کار جکسون پولاک را دیده‌اند؟ هزار نفر؟ آیا کافی است؟ حتما کافی نیست. گالری‌ها، کلکسیون‌ها، موزه‌ها، زندان‌های اندیشه هستند، قطعا. ما هیچ نوع شانسی برای نشر اجتماعی آثارمان فعلا نداریم. به خاطر این که جامعه با مدیریت فرهنگی یعنی با حبس فرهنگی و قضاوت فرهنگی از راه مقام بالاتر مدیریت می‌شود. کسانی وجود دارند که صلاح و صرفه‌ی اجتماعی را در این می‌بینند که این کار دیده بشود آن کار دیده نشود. هنری که امروز در خیابان‌های شهرها، در محیط‌های چاپ و نشر به شکل‌های متفاوت شانس انتشار پیدا می کنند هنری است (خیلی عذر می‌خواهم) اخته شده، سلاخی شده. هنری است به ظاهر به صلاح و صرفه‌ی روزگار. و وقتی ما نگاه می‌کنیم، هنر خنثای که حرفی برای گفتن ندارد. همه از روی دست هم نگاه کرده‌اند، کلیشه‌ای هم کار کرده‌اند. ما خیلی وقت است که هم‌ریخت شده‌ایم. در حالی که تنوع و گوناگونی پیغام‌ها جذاب است. من فکر می‌کنم که ما در درازمدت اگر بتوانیم آثاری را که در این گالری به نمایش درمی‌آید را بصورت آلبوم‌هایی به نمایش دربیاوریم، کتاب بکنیم و آلبوم‌های‌مان را در معرض فروش و دیدار بگذاریم، نمایش خیابانی مجوز بگیرد و برپا کنیم… این ها خیلی زودرس است. با هیچ کدام از دوستان حتا یک کلمه هم حرف نزده‌ام. به سبب پرسش ظریف شما به زبان می‌آورم. این ها آرزوهای من است. قطعا در درازمدت ما افرادی هم فکر ما کنارمان قرار می‌گیرند.

هنر اجتماعی

یاد الگوی نسبتا موفق باهاوس می‌افتم که به نوعی محصول و طراحی از پس اندیشه و جهان فکری اتفاق افتاد. چقدر الگوهایی از این دست مد نظرتان بوده؟

من به هیچ الگویی حقیقتا شخصی نگاه نکردم اما تجربه‌ها را باید دید. اتفاقی که در باهاوس افتاد این بود که هنر خالص زینتی به هنر اجتماعی تبدیل شد. ما از همان اول هنر اجتماعی را انتخاب کردیم. اگر هم می‌خواهیم خط بنویسیم، آن را به مثابه پیغامی برای اجتماع می‌خواهیم بنویسیم. ما با دوستان خوشنویسی که اینجا آمده بودند در این باره گفت و گو کردیم. به سبب واکنش ابتدایی آنها کمی عقب کشیدم اما آنها را قطعا وادار خواهیم کرد که حرفهای دیگری را بشنوند. بدانند که هنر باید وارد زندگی شخصی شود. یعنی فنجان اگر خوشنویسی بشود، چه خوب. نه به روش قدما. آن خط فاخر زیبای نستعلیق ایران بسیار زیبا و باارزش است. اما امروز چه کاری برای ما انجام می‌دهد؟ این حرف من ممکن است مورد اعتراض خیلی‌ها قرار بگیرد. اما چشم را نوازش می‌کند. یعنی هنر را متوجه زندگی، هنر را متوجه سودمندی، بهبودی، بسامان کردن، انسان را انسان‌تر کردن. هنری که ایجاد آرزو کند. آرزوی شریف بسازد. هنر می‌تواند راستی را شکل دهد. راستی حقیقت انسانی است. باید از انسان برخیزد و باید رگ و ریشه‌اش متوجه انسان باشد. و هنر برجسته‌ترین فعالیتی است که ممکن است از یک آدم سر بزند. ما خیلی چیزها داریم. منتها دشواری اصلی ما این است که هنرمندان گرفتار برج‌های خودشان شده‌اند. گرفتار محدودیت‌های نگرشی خودشان شده‌اند. سال‌هاست هنرمندان اندیشه‌ورز نبودند، ملاط فکر را زیر و رو نکرده‌اند.چیز جدید به وجود نیاورده‌اند. خیلی بلندپروازی‌های نوآورانه دارند ولی حبس نگرش‌های فرمالیستی هستند.آورده‌های این ما را یک جوری ورشکست کرده. مراسم ایرانی، شوق ایرانی بودن مثل یک چیز کهنه و عقب مانده دیده می‌شود.

این ها ایرادهایی است که با رویکردهای انتقادی می‌توانیم درباره‌شان صحبت کنیم.

جایگاه متزلزل دانشجویان هنر

امروز شکرخدا سوشال مدیا دسترسی ساخته. زمانی ما له‌له می‌زدیم که کتابی را بدزدیم که نقاشی از رامبراند در آن باشد! روز اول، کتابدار مانند شِمر کنار کتاب‌های کتابخانه می‌ایستاد! امروز شبکه‌های اجتماعی مفتی همه چیز را به همه می‌دهد و کسی نگاه نمی‌کند، ارزش‌گذاری نمی‌کند. دانشکده‌ها شکست‌خورده‌هایی از پیش محکوم به نابودی هستند. این یک واقعیت است. دانشجوی هنر از دانشگاه بیرون می‌آید، اگر شانس داشته باشد وارد بازار کار می‌شود و در حد چیزی که بازار از او می‌خواهد قد می‌کشد. یعنی مقداری مهارت فنی هم به آن اضافه می‌شود تا یک سفارش را اجرا کند، پادویی کاری را بکند. ببخشید که از این کلمات باید استفاده کنم. اما رشد و توسعه انسانی، انگیزه اجتماعی، انگیزه فرهنگی و هنری صفر! صفر! چنان راحت جامعه مثل یک هاضمه وحشی فارغ‌التحصیلان را له می‌کند و می‌جود که نمی‌شود تصور کرد. فارغ‌التحصیلان رشته‌های دیگر به سبب این که محتوای علمی ثابتی در کارشان وجود دارد، جایگاه مطمئن‌تری دارند و در بیرون شاغل یک کار می‌شوند.

نظام ارزش‌گذاری ثابتی هم برای‌شان وجود دارد…

بله… کلیشه ارزش‌گذاری ثابتی وجود دارد که آنها را می‌فهمد اما دانشجوی هنر قابل فهمیدن نیست. نه خودش می‌فهمد، نه جامعه می‌فهمد و نه شغل تعریف‌شده‌ای برای او وجود دارد. در واقع فارغ‌التحصیلان دانشکده هنر  ول‌شده در روزگار هستند که اگر باد ببرد مثل گل بنشینند بر بدهند یا هرز بروند. به هر صورت این دشواری‌ها و بیماری‌ها وجود دارد ولی کسی کاری نکرده است.

ما فکرکردیم که دور هم جمع شویم، گپ بزنیم و به اشتراک بگذاریم. من انگیزه‌ها و آرزوهای هزاران ساله خودم را درباره هستی‌شناسی ایرانی با دوستان در میان گذاشتم. خوشبختانه از آنجا که دوستان همیشه با من «مشق بردباری» کرده‌اند، خیلی با حوصله بوده‌اند. روز اول فکر می‌کردم چوب‌هایشان را بیرون می‌کشند و مبارزه شروع می‌شود!

مشق بردباری

شما سالیان شاگردانی را تربیت کرده‌اید و برای‌شان وقت گذاشته‌اید و حالا این هم ایستگاهی از ادامه همان مسیر است. به مشق بردباری اشاره کردید. در زمانه سوشال مدیا و سرعت امروزه تحولات، پایداری در بردباری چطور قرار است اتفاق بیفتد تا جریان مدنظرتان شکل بگیرد؟

مدرسه و معلم برای من همیشه یک آرزو بود که امروز از آن ناامیدم. دیگر به آرزوهای من جواب نمی‌دهد. خوشی من این بود که ممکن بود با دوستانی که اینجا حاضرند آشنا شوم. این آرزو روز به روز کوچکتر و تنگ‌تر شد. متاسفانه تحولات اجتماعی در نان خانواده‌ها و در جامعه وضع بغرنجی را ساخته که افرادی که واجد قابلیت‌هایی باشند که بشود بر اساس او حتا بصورت مکانیکی ارزش‌گذاری کرد که مثلا این ده از صد قابلیت دارد؛ کمیاب‌تر شده‌اند. هر چه گذشت، دانشجویان من تهی‌دست‌تر، خودخواه‌تر شدند و من از روند کلاس‌هایم ناراضی‌تر. شاید ناشی از پیرسایی و خستگی و تلخی‌هایی که به شکل طبیعی در من حضور و وجود دارند هم باشد اما این رخ داده. من درستکارانه می‌بینمش. فکر کردم که چه  اندازه در دانشگاه الگوهای من پاسخ داده شد و من کجای کار هستم. و با همان نوع اندیشه فکر کردم می‌شود خارج از دانشگاه کارهای دیگری کرد. می‌توان فرصت‌هایی بوجود آورد و در تکمیل آن ماجرا فکر کردم با همان دوستان روزگار عتیق که باهم دوستی داریم، می‌شود دوباره جمع شد و مشق‌ها و تمرین‌ها را با اهداف دیگری جلو برد.

وجه اقتصادی ماجرا جدی است. با تیم جوانی که کنار شما هستند و طبیعتا دغدغه‌های مالی هم دارند، آن مشق بردباری که بهش اشاره کردید چگونه اتفاق می‌افتد؟ چه برنامه‌ای برای چالش‌های احتمالی در این زمینه دارید؟

دوستان جوان من این را می‌دانند که من در تمام مدت زندگانی‌ام آدم روزه‌دار و ریاضت‌کشی بوده‌ام. مرا می‌شناسند که صبح تا شب در کلاس گاهی با یک قهوه سرمی‌شود. دیده‌اند که چیزی نمی‌خورم. این را نمی‌خواهم اشاعه دهم. معتقدم هنرمند باید به لحاظ اقتصادی وضعیت دلخواهی داشته باشد. اندیشه باید پشتیبانی شود. اندیشه‌ورزی حرمت دارد. ما نباید همیشه به سمت صاحب فلان سرمایه برویم برای فروش اندیشه. صاحبان سرمایه تحت هیچ شرایطی اندیشه و اندیشه‌ورز را دوست ندارند. برای این که از او می‌ترسند.

تولید اندیشه و محتوای فرهنگی

درباره سرعت انتشار، اولویت شما این است که تصاویر منتشر شوند به قیمت این که بیننده برداشت خودش را داشته باشد یا افکار ابتدا منتشر شوند و بعد تصاویر دیده شوند؟

همه این‌ها باهم. تصویر نماینده‌ی ماست. ما آلبوم‌هایی را تکثیر خواهیم کرد… مشارکت میان گالری‌ها… این ها همه زودرس است. کارهایی است که من فکر کردم می‌توانیم انجام دهیم اما واقعیت قضیه این است که هر راه منطقی… کلمه شریف خیلی کلمه عجیبی است به خصوص که آدم را مؤمن نشان می‌دهد… منظورم هر راه آرت شاپ درستکارانه‌ای  است که بتواند ما را به انتشار طرز اندیشه و آرزو و آمال نزدیک کند باید به آن بپردازیم. ما قطعا نمی‌خواهیم سر کسی کلاه بگذاریم، می‌دانیم که از پیش سر خودمان کلاه رفته! آگاهی به این که سرمان کلاه رفته یک امتیاز است. ما را روئین‌تن می‌کند. هر کسی کار هنری می‌کند سرش کلاه رفته است. می‌توانست لبو بفروشد و کلاه سرش نرود! ولی همه ما کلاه سرمان رفته است و باز هم خوشحالیم. خیلی عجیب است و باز هم راضی هستیم به این اتفاق. این خصلت یا ساده‌دلی اهل هنر و فرهنگ در طول تاریخ بوده. ما هم به آن مبتلا هستیم. اما قطعا باید در درازمدت کوشش کنیم که راه برای پیروزی‌های مالی و اقتصادی پیدا کنیم. واقع‌بینانه می‌دانیم که این پیروزی‌ها، پیروزی‌های خیلی غیرعادی‌ای نخواهد بود. به خاطر این که کسانی که با پول کار می‌کنند هوشمندی دارند که ما نداریم. ولی به استراتژی‌های عرضه و فروش و تکثیر و حتا تولید محصول هنری فکر می‌کنیم. مثلا اگر پوستری خوب است و می‌شود به لباس تبدیلش کرد، آن لباس پوستری است که در خیابان به حرکت درمی‌آید. اگر موفق شدیم دوهزار تا از آن تولید و عرضه کنیم و به فروش برسانیم، کیف دستی بشود چه خوب…

در واقع اینجا تیراژ ارزش به حساب می‌آید…

بله، این راهی برای اشاعه‌ی اندیشه است. انعطاف وجود دارد به شرط این که ته ته چاه نرویم… احتیاط می‌کنیم. از ابزارهایی که با رسانه‌های در اختیار ما هم‌پیمانی داشته باشند و هم‌پو باشند خوب استفاده خواهیم کرد. جدا از این که ما نه تنها در ساختار اندیشه‌ورزی، اندیشه‌ورزانمان مشارکت خواهند کرد بلکه به لحاظ اجرایی هم هر کسی دارد جزئی از کار را به دوش می‌کشد. داریم جلو می‌رویم. اگر شکست بخوریم باهم شکست خورده‌ایم. دوستی ما قطع نخواهد شد. ممکن است بعضی از دوستان به سبب پیچیدگی زندگی از ما جدا شوند. به روش خودمان برایشان آرزوی خیر می‌کنیم و تمام. دوستان دیگری هم به ما اضفه خواهند شد، خوش آمدند. مجموعه منعطفی که می‌خواهیم یک نمونه اجتماعی باشد. نه یک اتوپیا هستیم، می‌دانیم که یک جامعه‌ی جهان سومی هستیم با عشق‌ها و آرزوهامان که شریف و انسانی و فرهنگی است. و همه‌ی این‌ها یعنی محدودیت‌های ما. این‌ها را از پیش پذیرفته‌ایم.

نیروی جدی اندیشه و کار

در میان این همه سر و صدای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و البته هنری، برای شنیده شدن این صدا و پایدار ماندن و پیش رفتن جریانی که می‌گویید چه تدبیری دارید؟

چینی‌ها مثلی دارند که من خیلی دوستش دارم. می‌گویند یک قلعه‌ی خوب، قلعه‌ای است که نقص عضو جدی دارد. ما تا دلتان بخواهد نقص عضو جدی داریم. بزرگترین نقص عضو من هستم در این ترکیب! (اشاره به دوستان جوانی که نشسته‌اند) آدمی هستم بسیار تنبل، فاقد پی‌گیری، فاقد نظم در اندیشه، فاقد توانمندی کاری… هر چه که بخواهید همه در من جمع است! دوستان با جادویی که در خودشان هست جمع شدند و با من مشق بردباری می‌کنند و من رو تحمل می‌کنند. این یک رفتار شورشی است. برای چنین کاری قطعا اقتدار بسیار جدی لازم است. و این اقتدار با قابلیت‌هایی که در تک تک دوستان سراغ دارم، می‌تواند کارآمد باقی بماند. هیچ کسی در این جمع با توقعی پا جلو نگذاشته. ما بی آن که بخواهیم به آیین فتوت گذشتگان سوگند بخوریم و رسم برادری بجا بیاوریم، به شکل غریبی باهم برادر هستیم. هر کسی داوطلب این است که اگر کاری هست کجاست که من انجامش دهم. ما بی‌هیچ اندیشه مشترک مثلا سیاسی دور هم جمع شدیم و می‌فهمیم و درک می‌کنیم. با تمام کاستی‌هایی که در من هست و افزونی‌هایی که در دوستان. این ما رو به یک نیروی جدی تبدیل کرده. یک لژیون اندیشه و کار. که این لژیون نمی‌خواهد مبارزه کند. می‌خواهد محتوا تولید کند. وقتی که تولید کرد حتما عرصه‌های دشمنی برابرش صف‌آرایی خواهند کرد. این واقعیتی است که امروز هر کس که اندیشه تولید می‌کند دشمن پیدا می‌کند. باغبان در ایران یادگرفته که اگر سروی قد بکشد، سرش را بزند تا با بقیه شمشادها هم‌قد شود. ما می‌دانیم که قد می‌کشیم و می‌دانیم که قیچی باغبان منتظر است که کا را با شمشادها هم‌قد کند. اما خب چه خوب! جور دیگری جوانه می‌زنیم. جور دیگری رشد می‌کنیم. مهم این است که کار کنیم. اینجا یک پایگاه سخت‌افزاری و فیزیکی است. مناسبات هر کدام از ما، آورده‌های ماست. جمع شدن مناسبات انسانی اجتماعی تک‌تک ما از داشته‌های ماست. باهم درویشانه می‌سازیم و کار می‌کنیم. من مطمئنم که می‌توانیم کارهای زیادی انجام دهیم. آن قدر آرزو در همه ما وجود دارد که ما را وامی‌دارد تا گام‌های بزرگتری برداریم. ما رای مشترک درباره موضوعات زیادی داریم.

آیا ساز مخالف هم در جمع دارید؟

تا کنون ساز مخالف در جمع اصلا نداشتیم طوری که من کمی می‌ترسم که کاش داشتیم. روز دوم یا سوم جلسات مان که من چندین کتابخانه مجازی بزرگ را به دوستان معرفی کردم جهت مطالعه و استفاده. از هیچ کس نپرسیدم که خواندی یا نه. مطمئنم که نخوانده‌اند. اشکال ندارد. اما دفعه بعد خِر خودم و بقیه را می‌گیرم. اجازه دهید کمی هم غر بزنم. دوستان تصویرساز من بعضی از کتاب‌های تصویری را مثل توریست فرهنگی نگاه می‌کنند نه مثل مالک موضوع. اما همین هم عیبی ندارد. من به عنوان یک معلم یاد گرفته‌ام که از کاستی‌ها نترسم. از حرف نزدن‌ها نترسم. حرف خواهیم زد. خیلی کارها خواهیم کرد. زمان می‌خواهیم.

نیروی شبکه‌های اجتماعی

امروز سوشال مدیا نیرو دارد. امروز من رسانه هستم، اگر بخواهم. رسانه دیگر رسانه‌ی چاپی نیست. هر کسی با گوشی‌اش یک رسانه است. هم می‌گیرد، هم می‌سازد، هم می‌فرستد. ما اگر بتوانیم جریان‌سازی‌های اجتماعی‌مان را با فهم درستی از نیروی شبکه‌های اجتماعی می‌توانیم طرز اندیشه خودمان را اشاعه دهیم. دوستان جوان ما امروز تعدادی‌شان استاد دانشگاه هستند. دیدگاه‌ها را منتشر خواهند کرد. ما باغبان‌های یک اتفاق جدید هستیم که کنار هم داریم باغچه را بیل می‌زنیم. امیدوارم و مطمئنم خاک، خاک خوبی باشد… ما باید هوشمندی‌مان را متوجه این بکنیم که راه‌های اشاعه‌ی طرز اندیشه و کار خودمان را بیابیم. کارهای امروز که ممکن است بی‌قیمت باشند، کسی حتا خرید نکند، و همه به زور از دوستان کادو بگیرند، اطمینان دارم که سال‌ها بعد در کلکسیون‌ها جا پیدا خواهد کرد. من از سپهری یکی دو تا نمونه اتود دارم از کارهای سال‌های جوانی‌اش. اگر آنها را بگردم پیدا کنم می‌توان در کلکسیون‌ها و حراجی‌ها به قیمت بالا بفروشم. خود او هرگز فکر نمی‌کرد که این‌ها بتواند روزی جایی عرضه شود و بفروشد. اما قطعا می‌شود آنها را فروخت.

آیا رویکردی برای تولید متن برای تبیین این جریان دارید؟ و آیا پشتوانه آموزشی وجود خواهد داشت مثل برگزاری کارگاه‌ها در گالری؟

بله قطعا و در درازمدت. من به شکل ذاتی معلم‌ام. و بزرگترین گرفتاری من در طول زندگانی معلمی بوده. کاش معلم نبودم. به عنوان معلم، راه و روش تولید اندیشه و ایجاد دگرگونی را بلدم. می‌توانم ادعا کنم که می‌شود به طریقه‌های دیگری دیگران را برانگیخت برای این که رشد کنند. می‌شود در دیگران آرزو کاشت. این‌ها را بلدم. بدون خودخواهی عرض می کنم که این شانس اختصاصی من است. به همین سبب چون می‌دانم که کلاس، معلمی، رشد و توسعه چه اهمیت و ارزش اختصاصی را دارد، از همین حالا به پروژه‌های کارگاه‌های آموزشی، سخنرانی‌ها، رفتارهای انتقادی، تحلیلی و نشست‌هایی جهت گفت‌وگو و استخراج اطلاعات دیگران فکر کردیم. نقشه راه را خیلی دقیق هنوز باز نکرده‌ام. چرا که تازه داریم کارها را شروع می‌کنیم. فرصت لازم داریم تا تمام قابلیت‌های خودمان را کنار هم سازماندهی کنیم. به لحاظ اجرایی این‌ها وقت، منابع و انرژی می‌خواهد. این ها سختی‌های راه ماست ولی قطعا انجام خواهیم داد. آدم ایرانی دارای جهان زبان‌شناختی اندیشه است. یعنی ما به لحاظ چشمی، دیداری و گوشی بر خویشتن کار نکردیم. بنابراین تولید متن، تولید ادبیات و نشر آن بخشی از کار ماست. باید بتوانیم آرام آرام میان خودمان بگردیم دوستانی را بیابیم که قلم‌شان نیم‌نویس است تا وقتی که به تمام‌نویس تبدیل شود. وقت می‌برد تا دست به قلم شوند دوستان و محتوا تولید کنند. نوشتن سخت است اما گفت و گو راحت‌تر است. به دنبال یک نشریه هستیم.

گسترش زیرساخت‌های فرهنگی

برای کارها و فضاهای هنری بیشتر تمرکز روی تهران وجود دارد، ایده یا برنامه‌ای برای انتشار اندیشه و محصولات در خارج از تهران یا جذب بچه‌های مستعد شهرستان‌ها دارید؟

هر کسی که کنار ما قرار بگیرد، و در این ماجرا بخواهد مشارکت کند قطعا در صورتی که امکانات ما اجازه دهد و محدودیت‌های جا و مکان دست ما را نبندد قطعا فرصت می‌دهیم. چرا که نه. هدف اشاعه یک طرز اندیشه و ایجاد یک اشتراک فکری در جامعه کنونی ایرانی است. و قطعا به هر طریقی بتوانیم در شهرستان‌ها ورود پیدا کنیم، این کار را خواهیم کرد. در سفری که در نوروز به کرمانشاه داشتم در فرصتی اندک با گروهی از دوستان صحبت کردم تا بتوانند به صورت شعبه‌هایی کنار ما قرار بگیرند.

ما داریم برای آینده مقدمه‌چینی می‌کنیم. تهی‌دستی کنونی ما بسیار دردناک است. بزرگترین بیماری ما در این روزگار تهی‌دستی در این موضوع است. اگر ما می‌خواهیم پیروزی‌های انسانی، اجتماعی یا اقتصادی بیابیم باید زیرساخت‌های فرهنگی را شکل دهیم. باید اندیشه و توان فرهنگی گسترش پیدا کند تا پیروزی سیاسی، اجتماعی رخ دهد. ما مشکل فرهنگی، مشکل اندیشه‌ورزی داریم که مشکلاتی بسیار جدی است. هم بندهای اشتراک اجتماعی انسانی در جامعه ما تحقق پیدا نکرده. ما مردم ساکن جغرافیای هنر هستیم ابزار ما این است. باید بتوانیم آن را به طریق متفاوتی فعال کنیم. و نیروهای‌مان رو روی هم بگذاریم و یکسان کنیم. از طریق این اشتراک می خواهیم با صدای بلندتر و تریبون بلندتر گپ بزنیم. می‌خواهیم جزئیات حضور و وجود انسانی خودمان را تحکیم کنیم. مردم امروز زخم‌های عجیبی روی تن‌شان نیست اما در وجودشان هست که بیش از هر چیزی به سبب این است که رویین تنی اندیشه‌ای پیدا نکرده‌اند. وقتی که توسعه اندیشه تحقق می یابد آدم کالبد دیگری می یابد.

نیمه اول اردی‌بهشت 98 | شماره 21 افق اقتصاد

spot_img

مطالب برگزیده