ملیگرایی و جهانگرایی چطور میتوانند باهم کنار بیایند؟
ترجمه: مری جین- صادق ذبیحی
چندی پیش کلمه «ملیگرا» را در توییتر جستجو کردم. نتایج خیلی رنگارنگ بودند، با عبارتهایی مثل، «احمق نژادپرست پررو» — «ابله سفید پرست،» «عروسک خیمهشب بازی فاشیست،» — «اورولی، هیتلری، وحشتناک.» بعد کلمه «جهانگرا» را جستجو کردم و چیزهایی مثل اینها آمد، «حراج سوسیالیستی،» «پروپاگاندای سازمانی منزجرکننده،» «اربابان اقتصادی نخبهگرا،» «موشهای بیرحم جهانی.»
مطالعات نشان میدهند که جهانگرایی یک روی تاریک هم دارد. آنچه کنار جاده رها شده است صدها میلیون انسان طبقه متوسط در غرب هستند که بیش از دو یا سه دهه است که رشد درآمدشان بسیار ناچیز بوده است.
حتی با استانداردهای شبکههای اجتماعی، واژهها تند و منزجر کننده هستند. اما آنها سختیِ یکی از اساسیترین پرسشهای زمان ما را بازتاب میدهند. ملیگرایی یا جهانگرایی؛ بهترین مسیر پیش رو کدام است؟ این سوال بر هرچه برای ما اهمیت دارد اثر میگذارد: هویت فرهنگی ما، رفاه ما، نظامهای سیاسی ما، سلامت سیارهمان و همه چیز.
خوب از یک طرف، ملیگرایی را داریم. فرهنگ لغات کالینز آن را این گونه شرح میدهد، «تعلق خاطر به یک ملت،» اما همچنین، «طرز فکری که منافع ملی را بالاتر از ملاحظات بینالمللی قرار میدهد.» برای ملیگرایان، جوامع امروزی ما بر زمینههای ملی استوار شدهاند: یک زمین، یک تاریخ، یک فرهنگ بینمان مشترک است و ما از هم دفاع میکنیم. در یک دنیای بزرگ و پرهرجومرج، آنها ملیگرایی را تنها راه عاقلانه برای حفظ ثبات اجتماعی میدانند. اما جهانگرایان ملتهب به ما هشدار میدهند: ملیگرایی خودکامه میتواند به سادگی به جای باریک بکشد. این را در فاشیسم قرن بیستم دیدهایم: جنگهای خونین، میلیونها کشته، خرابی بیاندازه.
از طرف دیگر، جهانگرایی را داریم. فرهنگ لغات آکسفورد آن را این طور شرح میدهد: «عمل کردن یا طرحریزی سیاست اقتصادی و خارجی بر مبنایی جهانی.» برای ملیگرایان، جهانگرایی هر آنچه اجداد ما در طول دههها ساختهاند را به سرعت نابود میکند. انگار که بر سنگ مزار سربازانمان تف بیندازیم؛ همبستگی ملی ما را مضمحل کرده درها را به روی تخاصم خارجی میگشاید. اما جهانگرایان این طور میگویند که تقویت حکومت جهانی ما تنها راه روبرو شدن با مشکلات فراملی عظیم است، مانند گسترش سلاحهای اتمی، بحران جهانی پناهندگان، تغییرات اقلیمی یا تروریسم یا حتی عواقب هوش مصنوعی فوق بشری. پس سر تقاطع هستیم، و از ما میخواهند انتخاب کنیم: ملیگرایی یا جهانگرایی؟
مسئله نباید این باشد که بین ملیگرایی و جهانگرایی انتخاب کنیم. مسئله واقعی این است: چطور میتوانیم هر دو را بهتر انجام دهیم؟ این سوالی پیچیده است برای دنیایی پیچیده که راهحلهای خلاقانه و غیردوقطبی را میطلبد.
من در چهار قاره زندگی کردهام، و همیشه شیفته این پرسش بودهام. اما این شیفتگی با دیدن این اتفاقات به مرحله کاملا جدیدی رسید: بزرگترین موج آراء ملیگرایانه در دموکراسیهای غربی از زمان جنگ جهانی دوم. ناگهان، این دیگر فقط یک نظریه نیست. جنبشهای سیاسی موفقیت خود را بر ایدهای ساختهاند که میتواند به این معنی باشد، که در نهایت، من شهروندی فرانسهام را از دست بدهم چون اهل شمال آفریقا هستم یا نتوانم برگردم به خانهام در ایالات متحده چون از کشوری هستم که اکثریت جمعیت آن مسلمان است.
وقتی در یک دموکراسی زندگی میکنید، مطمئن هستید که دولت همواره از شما پشتیبانی خواهد کرد، مادامی که از قوانین پیروی کنید. با رشد عوامگراییِ ملی، با وجود اینکه بهترین شهروندی که میتوانم باشم هستم، حالا باید با این ایده زندگی کنم که ممکن است دولت من بنا به دلایلی که از کنترل من خارج هستند به من آسیب بزند. خیلی ناراحتکننده است. اما مرا مجبور کرد دوباره و دوباره به این سوال فکر کنم و سعی کنم عمیقتر بیندیشم. و هرچه بیشتر به آن فکر کردم، بیشتر شروع به زیر سوال بردن سوال کردم. چرا باید بین ملیگرایی و جهانگرایی، بین عشق ورزیدن به کشورمان و اهمیت دادن به جهان انتخاب کنیم؟ هیچ دلیلی ندارد. لازم نیست بین خانواده و مملکت یا منطقه یا دین و کشور انتخاب کنیم. ما همین حالا هم هویتهای چندگانه داریم، و خیلی خوب با آنها زندگی میکنیم. چرا باید مجبور باشیم بین کشور و جهان یکی را انتخاب کنیم؟ چه میشد اگر، به جای پذیرفتن این انتخاب مسخره، مبارزه با این تفکر خطرناکِ دووجهی را بر خود میگرفتیم؟
خوب میخواهم از تمام جهانگرایان حاضر در سالن بپرسم: وقتی واژه «ملیگرا» را میگویم، چه تصویری به ذهن شما میرسد؟ عکس رژه سربازان نازی؟ اما برای بیشتر مردم، ملیگرایی بیشتر شبیه به عکس فضانورد در کنار پرچم کشورش است. یا شاید شبیه عکس تماشاگران فوتبال. میدانید، این همان چیز درون شماست که وقتی تصادفاً یک ورزش نامفهوم المپیک را در تلویزیون میبینید صرف دیدن یک ورزشکار ناشناس که رنگهای ملی شما را به تن دارد همه شما را هیجانزده میکند. ضربان قلبتان بالا میرود، سطح اضطرابتان افزایش مییابد، و جلوی تلویزیون ایستادهاید و با شور و اشتیاق برای برنده شدن آن ورزشکار فریاد میکشید. این ملیگرایی است. این مردمِ خوشحال از باهم بودن است، شاد از تعلق داشتن به جامعه بزرگ ملی. چرا باید غلط باشد؟
میدانید، جهانگرایان، شما فکر میکنید ملیگرایی یک تفکر قرن نوزدهمی است که سرنوشتش محو شدن است. اما متاسفم که باید بگویم حقایق طرف شما نیستند. وقتی در تحقیق ارزشهای جهانی از بیش از ۸۹٫۰۰۰ نفر در ۶۰ کشور پرسیده شد چقدر به کشورشان افتخار میکنند، 5/88 درصد گفتند «خیلی زیاد» یا «نسبتاً زیاد». ملیگرایی به این زودیها از بین نخواهد رفت. این احساسی قوی است که، بر اساس پژوهشی دیگر، پیشگوی قدرتمند شادی فرد است. مسخره است، اما خوشحالی شما به خشنودی ملی بیشتر مرتبط است تا چیزهایی که انتظارش را دارید، مثل درآمد خانوار یا رضایت شغلی یا رضایت از سلامتتان. پس اگر ملیگرایی مردم را خوشحال میکند، چرا باید کسی آن را از آنها بگیرد؟
دوستان جهانگرا، اگر شما هم مثل من هستید، احتمالا بنا بر دلایل بشردوستانه به جهانگرایی پیوستهاید. و خیلی هم از بعضی از دستاوردهای آن از سال ۱۹۴۵ تا حالا راضی هستید. از هر چه بگذریم، بخشهای بزرگی از جهان به طرز چشمگیری در صلح بودهاند؛ نرخ فقر شدید در جهان در حال کاهش است؛ و بیش از دو میلیارد نفر، که بیشترشان در آسیا هستند، پیشرفت قابل توجهی در استانداردهای زندگی خود داشتهاند. اما مطالعات همچنین نشان میدهند که جهانگرایی یک روی تاریک هم دارد. و آنچه کنار جاده رها شده است صدها میلیون انسان طبقه متوسط در غرب هستند که بیش از دو یا طبق برخی تحقیقات سه دهه است که رشد درآمدشان بسیار ناچیز بوده است. نمیتوانیم وجود این فیل را در اتاقمان انکار کنیم. اگر قرار است انرژی جمعیمان را صرف چیزی کنیم بهتر است دنبال راهی برای بهبود این جنبه جهانگرایی باشیم، به جای مبارزه در این نبرد دوقطبی علیه ملیگرایان.
حالا وقتی کلمه «جهانگرا» را میشنوید چه چیزی به ذهنتان میرسد؟ دور از دسترس، پولدارهای یک درصدی؟ یا شاید گونه بیعاطفه و حریص وال استریت، نه؟ یا شاید آدمهایی مثل من، با چند خاستگاه، که در یک کلانشهر بزرگ بینالمللی زندگی میکنند.
یک یافته جالب دیگر را هم نشان میدهد: ۷۱ درصد جمعیت جهان با این گفته موافق هستند، «من شهروند جهان هستم.» میدانید معنی آن چیست؟ بیشتر ما همزمان به کشورمان و شهروند این دنیا بودن افتخار میکنیم. و حتی بهتر هم میشود. شهروندان جهان در این تحقیق درجات بالاتری از افتخار ملی را نشان دادند نسبت به آنهایی که این عنوان را پس زدند. پس یک بار برای همیشه، جهانگرایی به معنای خیانت به کشورتان نیست. فقط به این معناست که ظرفیت یکدلی اجتماعی شما به اندازه کافی است، و مقداری از آن را خارج از مرزهای ملیتان مصرف میکنید.
حال، میدانم که وقتی در احساس ملیگرایی خودم کندوکاو میکنم، یکی از نگرانیهای من در برابر یک دنیای جهانگرا هویت ملی است: چطور میخواهیم چیزی که ما را خاص میکند را ابقا کنیم، چیزی که ما را متفاوت میکند، چیزی که ما را گرد هم میآورد؟ و وقتی شروع کردم به فکر کردن در این باره، متوجه چیز بسیار غریبی شدم، که بسیاری از متعلقات کلیدی هویتهای ملی ما از خارج از مرزهای ملیمان میآیند. مثلا، به حروفی که هر روز استفاده میکنیم فکر کنید. نمیدانم میدانید یا نه، اما نوشتار لاتین، الفبای لاتین که ما هر روز از آن استفاده میکنیم هزاران سال پیش، نزدیک رود نیل به وجود آمده است. همه چیز با گاوی شبیه این شروع شد، که توسط یک کاتب به یک هیروگلیف زیبا بدل شد. آن هیروگلیف را یک سامی اهل صحرای سینا به عنوان حرف الف نقل کرد. الف با فنیقیها سفر کرد و به سواحل یونان رسید، جایی که به آلفا تبدیل شد، مادر حرف Aی ما. پس اینگونه بود که یک گاو مصری به حرف Aی ما تبدیل شد. و همچنین خانه مصری که بت، بتا، و B شد. و ماهی مصری که دالت، دلتا، و D شد. و نوشتههای اساسی ما پر از گاوها خانهها و ماهیهای مصری هستند.
مثالهای بسیار دیگری هم هست. بریتانیای کبیر و رژیم سلطنتی آن را در نظر بگیرید. ملکه الیزابت دوم؟ از دودمان ژرمن. نوشتههای نماد سلطنتی؟ همه به فرانسوی هستند، حتی یک کلمه هم انگلیسی نیست. فرانسه و برج ایفل نمادی آن را در نظر بگیرید. الهامبخش چه بوده؟ ایالات متحده آمریکا، منظورم لاس وگاس نیست، منظورم نیویورک قرن ۱۹ام است. بلندترین ساختمان نیویورک در اواسط قرن نوزدهم است. شاید به چین به عنوان یک تمدن خودمختار نگاه کنید، که پشت دیوار بزرگش محفوظ مانده است. اما دوباره بیندیشید. ایدئولوژی رسمی چین؟ مارکسیسم، در آلمان به وجود آمده. یکی از بزرگترین دینهای چین؟ بودایی، از هند وارد شده. سرگرمی مورد علاقه هندیها؟ کریکت. بسیار به این نقل قول از آشیش ناندی علاقه دارم، که گفت، «کریکت یک بازی هندی است که تصادفا توسط انگلیسیها اختراع شده است.»
مثال سومی که به ذهنم میرسد سنتی ملی است که همه دنیا عاشقش هستند: آشپزی ایتالیایی. اگر روزی اقبال آن را داشتید که به یک رستوران مجلل ایتالیایی بروید که فقط غذاهای روم باستان را ارائه میدهد، توصیه من به شما این است: نروید.
خیلی، خیلی ناامید خواهید شد. نه اسپاگتی، نه پاستا، اینها در واقع در قرن هشتم در سیسیل به وجود آمدند، زمانی که تحت حکومت عربها بود. نه اسپرسوی بینظیر، نه کاپوچینوی پرخامهای، آنها در قرن ۱۷ام توسط یمنیها از حبشه رسیده است. و البته، خبری از پیتزای بینظیر ناپلی هم نیست. چطور آن را بدون گوجههای جهان جدید خواهید پخت؟ نه، در عوض احتمالا با مقدار زیادی شوربا از شما پذیرایی میشود، و کمی سبزیجات، بیشتر کلم، مقداری پنیر، و اگر خوششانس باشید، غذای کاملاً اعیانی آن دوران، موش زمستانخواب پرواری کاملاً پخته!
خب اینها مثال خوبی بود از اینکه بسیاری از آنچه به آن در سنت ملیمان عشق میورزیم در واقع از امواج قبلی جهانیسازی میآیند. ورای تکتک نمادها، سنتهای ملی هستند که بدون جهانی شدن نمیتوانستند به وجود بیایند. خوشبختانه، این سنتی بسته نبود که نگهبانان متعصب از آن حفاظت کنند. بلکه یک فرآیند باز بود، که کاشفان، بازرگانان، فروشندگان دورهگرد و آشپزهای خانهدار خلاق آن را تغذیه کردند. و از بسیاری جهات، جهانی شدن فرصتی است برای سنتهای ملی که زیر سوال بروند، از نو ساخته شوند، دوباره درک شوند، تا نوآموزان جدید را جذب کند و پرجنبوجوش و مطابق زمانه باقی بماند.
پس فقط این را به خاطر بسپارید: بیشتر ملیگرایان دنیا مثل ما جهانگرا هستند، و بیشتر جهانگرایان دنیا مثل ما ملیگرا هستند. خیلی از چیزهایی که در فرهنگ ملیمان دوست داریم از خارج از مرزهای ملی ما آمدهاند. و دلیل آنکه خارج از مرزهای ملی خطر کاوش را به جان میخریم این است که این سنتهای ملی دیگر را کشف کنیم. پس در واقع مسئله نباید این باشد که بین ملیگرایی و جهانگرایی انتخاب کنیم. مسئله واقعی این است: چطور میتوانیم هر دو را بهتر انجام دهیم؟ این سوالی پیچیده است برای دنیایی پیچیده که راهحلهای خلاقانه و غیردوقطبی را میطلبد. منتظر چه هستید؟
نیمه اول شهریور 98 | شماره 29 افق اقتصاد