spot_img

ریسکهای کوچک برای شانس‌های بزرگ

 

تینا سیلیگ- مدرس نوآوری و سرمایه‌گذاری

ترجمه: جاوید ناصری- لیلا عطائی

شانس به ندرت مانند یک صاعقه، منحصر و چشمگیر است. بیشتر شبیه باد است که مدام می وزد. شانس بیشتر داشتن آسان است اما آشکار نیست. در این گفتار تامل برانگیز که در سال 2018 در TED انجام شده، تینا سیلیگ، استاد دانشکده مهندسی استانفورد، سه راه غیرمنتظره را برای افزایش شانس خود – و توانایی شما در دیدن و استفاده از فرصت‌ها بیان می‌کند. تینا سیلیگ علاوه بر تدریس اشتیاق زیادی برای حل مسائل به شیوه‌ای خلاقانه دارد.

1

من تقریبا دو دهه را سپری کرده‌ام که بینیم چه چیزی افراد را از دیگران خوش شانس‌تر می‌کند و تلاش می کنم به مردم کمک کنم تا شانس خود را افزایش دهند. می‌بینید، من کارآفرینی را آموزش می‌دهم، و همه ما می‌دانیم که بسیاری از سرمایه گذاری‌های جدید ناکام می‌مانند و نوآوران و کارآفرینان به شانس هرچه بیشتر نیاز دارند.

اول، باید کمی خطر کنید و از منطقه راحتی‌ خود خارج شوید. دوم، شما باید قدردانی کنید. و سوم، رابطه خود را با ایده‌ها تغییر دهید.

پس شانس چیست؟ اقبال به عنوان موفقیت یا شکست تعریف شده که ظاهرا به وسیله شانس به دست آمده است. ظاهرا تعریف موثری است به نظر می‌رسد این شانس است زیرا به ندرت همه اهرم‌هایی را می‌بینیم که به بازی می‌آیند تا افراد را خوش‎شانس کنند اما من، با تماشای خیلی طولانی، متوجه شدم که شانس به ندرت شبیه برخورد صاعقه، مستقل از اطراف و دراماتیک است. بیشتر شبیه باد است، که به طور مداوم می‌‌وزد. گاهی آرام است  و گاهی به صورت تندباد می‌وزد  و گاهی از جهاتی می‌وزد که حتی تصور نمی‌کردید.

پس چگونه بادهای شانس را می‌گیرید؟  آسان است‎، اما واضح نیست. بنابراین من قصد دارم سه چیز را با شما به اشتراک بگذارم که بتوانید برای ساخت یک بادبان انجام دهید و بادهای شانس را بگیرید اولین کاری که انجام می‌دهید این است که رابطه خود را با خودتان تغییر دهید. مایل باشید خطرات کوچکی را که شما را از منطقه راحتی‎تان خارج می‌کند، بپذیرید. حالا، زمانی که بچه هستیم، همه این کار‌ها را انجام می‌دهیم. باید این کار را کنیم اگرداریم می‌آموزیم چگونه راه برویم یا حرف بزنیم یا دوچرخه سواری کنیم یا حتی مکانیک کوانتومی. درست است؟ باید از کسی که این هفته دوچرخه سواری نمی‌کند، هفته بعد به کسی که دوچرخه می‌راند تبدیل شویم. و این نیازمند آن است که از منطقه راحتی خود خارج شویم و مقداری خطر کنیم. مشکل این است که، وقتی بزرگتر می‌شویم، به ندرت این کار را انجام می‌دهیم. ما به نوعی اسیر ”حس چه کسی هستیم” می‌شویم و دیگر به جایی نمی‌رسیم.

2

در حال حاضر، با دانشجویانم، زمان زیادی را صرف تشویق آنها می‌کنم که از منطقه راحتی خود خارج شوند و کمی خطر کنند. چطور این کار را می‌کنم؟ خب، با دادن یک خطرسنج به آنها شروع می‌کنم حالا، اساسا یک سرگرمی است که در کلاس خود توسعه دادیم جایی که چه خطرهایی را مایلند ب‍پذیرند، ترسیم می‌کنند. و به سرعت برای آنها آشکار می‌شود که خطر پذیری به صورت دودویی نیست. ریسک‌های فکری، فیزیکی و ریسک‌های مالی و ریسک‌های احساسی، اجتماعی، اخلاقی و ریسک‌های سیاسی وجود دارد و وقتی‌که این کار را می‌کنند، نمایه‌های ریسک‌شان را با دیگران مقایسه می‌کنند و به سرعت متوجه می‌شوند که همه آنها واقعا متفاوت هستند.

سپس آنها را تشویق می‌کنم تا کشش پیدا کنند، که برخی از خطرات را بپذیرند تا از منطقه امن خارج‌شان کند. به عنوان مثال، ممکن است از آن‌ها بخواهم که یک ریسک فکری را انجام دهند و سعی کنند با مشکلی که قبلا با آن روبرو نشده‌اند، مقابله کنند. یا ریسکی اجتماعی، صحبت کردن با کسی که در قطار کنار آن‌ها نشسته است؛ یا یک ریسک احساسی، شاید به فرد مهمی بگوید، که احساسش چیست

3

من، خودم همیشه این‌ کار را می‌کنم. حدود دوازده سال پیش، صبح خیلی زود در هواپیمایی به مقصد اکوادور بودم و معمولا، فقط هدفون می‌گذارم و می‌خوابم، بیدار می‌شوم، کارهایی می‌کنم، اما تصمیم گرفتم کمی خطر کنم، و با مردی که کنار من نشسته بود، صحبتی را شروع کردم. خودم را معرفی کردم و متوجه شدم که او ناشر بود. جالب است. و در آخر یک مکالمه خیلی جالب داشتیم. من همه چیز در مورد آینده صنعت چاپ و نشر آموختم. پس درباره سه چهارم از مسیر پرواز، تصمیم گرفتم یک ریسک دیگر بکنم و لپ تاپم را باز کردم و طرح پیشنهادی کتابی را با او درمیان گذاشتم که برای کارهایی بود که در کلاس انجام می‌دادم، و او بسیار مودب بود، آن را خواند، و گفت: «می‌دونی، تینا، این مناسب ما نیست، اما متشکرم که به من گفتی.» اشکالی ندارد. این ریسک نگرفت. لپ‌تاپم را بستم. در پایان پرواز اطلاعات تماسمان را به یکدیگر دادیم.

چند ماه بعد، با او تماس گرفتم و گفتم: «مارک، دوست داری به کلاس من بیایی؟ من یک پروژه در زمینه بازآرایی کتاب، آینده چاپ و نشر دارم.» و او گفت: «عالیه، دوست دارم بیایم.» او به کلاس من آمد. تجربه عالی‌ داشتیم.

چند ماه بعد دوباره به او پیام دادم. این بار، برای او یک سری از کلیپ‌های ویدئویی از پروژه دیگری که دانشجویانم انجام داده بودند فرستادم. او جذب یکی از پروژ‌ه‌های انجام شده توسط دانشجویانم شد و فکر کرد، می‌شود کتابی درباره آن چاپ شود و خواست که با آن دانشجویان ملاقات کند.

من باید به شما بگویم، کمی به من برخورد! منظوراین که می‌خواست کتابی را با دانشجویانم چاپ کند و نه با من اما باشد، اشکالی ندارد. پس از او دعوت کردم از او و همکارانش که به استنفورد بیایند و با دانشجویان ملاقات کنند، و بعد، باهم ناهار بخوریم. و یکی از ویراستارانش به من گفت «هی، آیا تا به حال به فکر نوشتن کتاب افتادی؟»

گفتم: «جالبه من باید از شما بپرسم.» و من همان طرح پیشنهادی را که سال قبل به رئیسش نشان دادم، بیرون آوردم. در عرض دو هفته من یک قرارداد داشتم و طی دو سال این کتاب بیش از یک میلیون نسخه در سراسر جهان فروخت.

4

حالا، ممکن است بگویید « اوه، تو خیلی خوش شانسی.» البته که خوش شانس بودم، اما آن شانس، نتیجه یک سری ریسک‌های کوچک بود که کردم، با سلام کردن شروع شد. و هرکسی می‌تواند این‌ کار را انجام دهد، اهمیتی ندارد که کجای زندگی‌تان هستید، اهمیتی ندارد که کجای جهان هستید، حتی اگر فکر کنید که شما بدشانس‌ترین آدم هستید، می توانید این کار را با کمی خطرکردن کنید که شما را از منطقه راحتی‌تان خارج کند. شما شروع به ساخت بادبان برای گرفتن شانس می‌کنید.

دومین چیزی که باید انجام دهید این است که رابطه خود را با افراد دیگر را تغییر دهید باید درک کنید که هر کسی در سفرتان به شما کمک می‌کند، نقش مهمی در رسیدن شما به اهداف‌تان ایفاء می‌کند. و اگر شما قدردانی نکنید، نه تنها این حلقه را نمی‌بندید، بلکه فرصتی را از دست می‌دهید. وقتی کسی برای شما کاری می‌کند، آن‌ها وقتی را می‌گذارند، که می‌توانند برای خود یا شخص دیگری بگذارند، و باید قدردان کاری باشید که آنها انجام می‌دهند.

در حال حاضر، سه برنامه کمک‌رسانی در استنفورد اجرا می کنم، و آنها بسیار رقابتی هستند تا وارد شوند، و وقتی نامه هایی را برای دانشجویانی که وارد نمی‌شوند ارسال می‌کنم، همیشه می‌دانم افرادی هستند که ناامید می‌شوند. برخی از افرادی که نومید هستند به من نامه می‌فرستند و شکایت می کنند. بعضی از آن‌ها نامه‌هایی می‌فرستند می‌گویند می توانم دفعه بعدی موفق‌تر شوم؟  و هر از گاهی، کسی به من نامه می‌دهد و ازمن برای این فرصت تشکر می‌کند.

این اتفاق هفت سال پیش رخ داد. مردی جوان به نام براین یک یادداشت زیبا برایم فرستاد و گفت «می‌دانم که دو بار از این برنامه رد شدم، اما می‌خواهم برای این فرصت از شما تشکر کنم. من در روند درخواست بسیار زیاد آموختم.»

طوری مجذوب پیام تشکر او شده بودم که او را دعوت کردم تا با من ملاقات کند. و زمانی را صرف صحبت و مهیا کردن یک ایده برای یک پروژه پژوهش مستقل با یکدیگر کردیم. او در تیم فوتبال در استنفورد بود و تصمیم به انجام یک پروژه در مورد رهبری در این زمینه داشت. ما باید در طول سه ماه یکدیگر را به طور فوق‌العاده‌ای می‌شناختیم، و او پروژه را گرفت و به طور مستقل کار بر روی آن را شروع کرد و در نهایت آن را به شرکتی به نام “بازی برای فردا” تبدیل کرد، جایی که بچه‌هایی را با پیش‌زمینه‌های نامطلوب تربیت می‌کرد که چگونه، به شکل بنیادی زندگی رویایی خود را بسازند.

در حال حاضر، مهمترین چیز در مورد این داستان این است که هر دوی ما درنهایت بادهای شانس را گرفتیم که نتیجه نامه تشکرآمیز او بود. ما در وهله اول انتظار این بادها را نداشتیم.

5

در طول چند سال گذشته، برخی تاکتیک‌های زندگی خودم برای پرورش حس قدردانی به من کمک کرد. کار مورد علاقه من این است که در پایان هر روز، به تقویمم نگاه می کنم و تمام افرادی را که با آنها ملاقات کردم بازبینی می کنم، و برای تک‌تک‌شان یادداشت تشکر می‌فرستم تنها چند دقیقه طول می‌کشد، اما در انتهای هر روز، احساس فوق العاده سپاسگزاری و قدردانی می‌کنم، و به شما قول می‌دهم که شانس مرا را افزایش داده است.

بنابراین اول، باید کمی خطر کنید و از منطقه راحتی‌ خود خارج شوید. دوم، شما باید قدردانی کنید. و سوم، رابطه خود را با ایده‌ها تغییر دهید. اکثر مردم به ایده‌های جدیدی نگاه و آن‌ها را قضاوت می کنند «این یک ایده عالیه» یا «این یک ایده وحشتناکه.» اما این در واقع خیلی خیلی جزیی‌تر است. ایده ها نه خوب هستند، نه بد و در واقع، دانه‌هایی از ایده‌های وحشتناک اغلب چیزهای واقعا قابل توجهی هستند.

6

یکی از تمرین های مورد علاقه من در کلاس‌هایم در مورد خلاقیت این است که به دانشجویان کمک کند تا طرز نگاه کردن به ایده‌های وحشتناک را از درون لنز احتمالات در خود پرورش دهند. بنابراین من به آنها یک چالش می دهم: یک ایده برای رستوران با نام تجاری جدید خلق کنند. آنها باید بهترین ایده‌هایی برای یک رستوران جدید و بدترین ایده‌ها برای یک رستوران جدید داشته باشند. بنابراین بهترین ایده‌ها چیزهایی هستند مانند رستوران در قله یک کوه با غروب خورشید زیبا و یا یک رستوران در یک قایق با چشم‌انداز زیبا. و ایده‌های وحشتناک چیزهایی مانند رستوران در محل تخلیه زباله، یا رستوران با خدمات وحشتناک که واقعا کثیف است، و یا یک رستوران که سوشی سوسک حمام سرو می‌کند.

بنابراین همه ایده‌ها را به من می‌دهند، من ایده‌های بزرگ را با صدای بلند می‌خوانم، و سپس آنها را پاره می‌کنم و دور می‌ریزم. سپس ایده‌های وحشتناک را می‌گیرم و آنها را مجددا توزیع می‌کنم. هر تیم اکنون ایده‌ای دارد که تیم دیگری فکر می‌کرد وحشتناک است و چالش آنها این است که آن را به چیزی درخشان تبدیل کنیم.

این اتفاقی است که می‌افتد در حدود ۱۰ ثانیه، کسی می گوید: «این ایده شگفت‌انگیز است.» و آنها حدود سه دقیقه وقت دارند که این ایده را به کلاس برگردانند. بنابراین رستوران در محل تخلیه زباله؟ این به چه چیزی تبدیل می‌شود؟ خب، آنها تمام غذاهای اضافی را از رستوران‌های “میشلین استار” جمع‌ می‌کنند که قرار بود دور ریخته شوند، و رستوران دیگری با قیمت بسیار کمتر، با تمام آن پسماندها دارد. باحال شد؟ یا رستوران کثیف با خدمات وحشتناک؟ خب، این رستوران تبدیل می‌شود به یک زمین تمرینی برای رستوران‌داران آینده برای درک چگونگی جلوگیری از تمام مشکلات. و رستوران سوشی سوسک حمام؟ این به یک بار سوشی تبدیل می‌شود با انواع واقعا جالب و عجیب وغریب موادغذایی.

7

اگر به شرکت‌ها نگاه کنید، سرمایه‌گذاری‌های واقعا خلاقانه‌ای اطراف شما است آن سرمایه‌گذاری‌هایی که حالا زندگی ما را تغییر داده‌اند، خب، می‌دانید چیست؟ همه آنها به عنوان ایده‌های دیوانه‌وار آغاز شده است. ایده‌هایی را شروع کردند زمانی که به دیگران نشان دادند، اکثر مردم گفتند: «این دیوانگی است، هرگز کار نخواهد کرد.»

بنابراین، بله، گاهی اوقات مردم در شرایط وحشتناک متولد شده‌اند، و گاهی اوقات، شانس مانند رعد و برق است که به ما با چیزی فوق العاده یا وحشتناک برخورد می‌کند. اما بادهای شانس همیشه وجود دارند، و اگر شما مایل به کمی خطر کردن باشید، اگر واقعا به بیرون رفتن و نشان دادن قدردانی مایل باشید و مایل باشید به ایده‌ها نگاه کنید، حتی اگر دیوانگی باشند، از طریق لنز احتمالات، شما می‌توانید یک بادبان بزرگتر و بزرگتر برای گرفتن به بادهای شانس بسازید.

هفته چهارم مرداد | شماره 91 افق اقتصاد

spot_img

مطالب برگزیده